یادداشت ها

پیوندها
  • ۰
  • ۰

نفس شناسی

بسم الله الرحمن الرحیم

معرفت النفس

چکیده

در این مقاله سعی شده برداشت های مختلف درباره بحث "معرفت النفس" ،به طور اجمالی فقط از نظر خواننده بگذرد ولی بحث نقد و بررسی دقیق آن در هر بخش نیاز به بررسی های مبسوط تری دارد که در حد این مقاله نیست.این برداشتها به پنج قسمت اساسی معرفت النفس اخلاقی ،طبی ،فلسفی ، عرفانی و معرفت النفس در روایات امامیه نخستین تقسیم شده و در نهایت دو فصل در مورد ویژگی های روح و نفس در روایات به طور تیتروار ارائه شده و در نهایت معرفت النفس در قرآن مورد بررسی قرار گرفته است .

انگیزه اصلی از این مقاله ارائه برداشتهای مختلف وگاه متناقض در بحث معرفت النفس بوده و سعی بر این بوده در حد توان نگارنده ،حداقل ، برداشت ها و تفاسیر مختلف در این زمینه ارائه شود تا خواننده با این اقوال آشنا شده و بتواند تصمیم نسبتا آگاهانه تری بگیرد.

البته باید توجه داشت این تفکیک که در این مقاله شده ممکن است در خیلی از آثار بزرگان تخلیط شده و به صورت ترکیبی از این قسمت ها ارائه شده باشد که در مورد تاثیرات متقابل این برداشت ها نیاز به بحث مجزایی می باشد.

مقدمه

بی شک یکی از راه های رسیدن به خدا و خداشناسی معرفت النفس است . البته با توجه به شهر نشینی و زندگی اجتماعی جدید بشر نسبت به روش های دیگر خداشناسی مانند روش آفاقی در شرایط فعلی شاید این روش بهترین راه باشد .شاید معروف ترین حدیثی که در این باب خیلی شنیده شده باشد حدیث "من عرف نفسه فقد عرف ربه" است یا" انفع المعارف من عرف نفسه" .

که در مورد این حدیث البته برداشت های مختلفی شده است که در این مقاله سعی می شود به آن ها اشاره ای شود .

هدف از این مقاله گرد آوری نظرات پیرامون برداشت های مختلف از معرفت النفس است که امید است مقدمه تلاش های بیشتر در این زمینه گردد.

ویژگی مهم علم النفس این است که افزون بر قواعد و قوانین خاص خود با تجربه درونی و شهودی سر وکار داریم.

در زمینه معرفت النفس برداشت های مختلفی می توان داشت از جمله برداشت های مطرح ،برداشت های اخلاقی ، عرفانی ، فلسفی ، پزشکی و... می توان نام برد که البته این برداشت ها تاثیر و تاثراتی هم روی یکدیگر داشته اند.

سعی شده است در این گزارش عموم ادله و نظراتی که در این باره بر پایه قرآن و حدیث و علوم دیگر مطرح است آورده شود.

از آنجا که معرفت پروردگار متعال نه تنها بر هر مسلمان بلکه بر هر انسان عاقل واجب است و از نیازهای ضروری روحی اوست ، ما انسان ها باید راه های مختلف خداشناسی را بررسی نموده و بهترین و مطمئن ترین راه را که ما را به شناخت صفات خالق خود نزدیک می کند، انتخاب کنیم و قدم در راه گذارده قطعا خدا ما را یاری خواهد کرد.

البته شکی نیست دانستنِ اهمیتِ شناساییِ نفس ناطقه، سبب طلب معرفت و شناخت آن می‌شود و معرفت نفس، سبب معرفت خداست.

اما این که کدام راه بهترین است ائمه علیهم السلام که بهتر از هر کسی به بارگاه حق راه یافته بودند و با صفات خداوند آشنا بوده اند.شکی نیست که ائمه علیهم السلام ما را به راه معرفت نفس راهنمایی کرده اند و آن را یک راهی مانند راه  آفاقی که همان تدبر در مخلوقات دیگر است دانسته اند اما اینکه آیا بهترین روش باشد جای بررسی و تدقیق بیشتر دارد البته تا حدودی می توان در مورد اهمیت آن گفت چون انسان برترین مخلوق و نفس او از جسمش بالاتر است لذا این روش حداقل از جایگاه خاصی برخوردار است.

قطعا قرآن و روایات هم به این مسأله مهم پرداخته اما این که نظر اصلی این دو منبع بزرگ  درباره راههای کسب معرفت الهی چیست و چگونه نفس و راه انفسی را برای ما شرح داده اند همچنان جای تحقیق وبررسی دارد.

وقتی روایت َ أَفْضَلُ‏ الْعِبَادَةِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ انْتِظَارُ الْفَرَج‏  یا وَ قَالَ ع‏ أَفْضَلُ‏ الْعِبَادَةِ الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ التَّوَاضُعُ لَهُ.

را در کنار روایت های معرفت النفس که طریق رب خوانده شده قرار دهیم اهمیت آن برای هر شخص اثبات می شود که چه امری مهمتر است از معرفت خداوند لذا تمام براهین خداوند اهمیت مضاف می یابد.

معرفت النفس اخلاقی

یکی از برداشت هایِ طریقِ معرفت النفس برداشت اخلاقی است یعنی راه تزکیه و صفای نفسانی که البته این راه در قدمای فلاسفه هم به خوبی نمایان است و در کتب اخلاقی یونانیان هم وجود دارد که در ابتدای برداشت فلسفی عرفانی نمونه هایی از آن آورده می شود که نمونه های آن در  کتاب تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق جمع شده است.

 از این نمونه است برداشت های مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و برخی نوشتارهای علامه طباطبایی که در ذیل نمونه هایی از آن می آید :

"تنها طریقى که به هدف مى‏رساند، همان طریقه «معرفت‏ النفس‏» است که نزدیک‏ترین راه‏ها نیز هست. واین راه همان راه انقطاع و بریدن از غیر خدا و توجه کامل به خداوند سبحان و مشغول گشتن به شناخت نفس است واز حدیث موسى علیه السلام نیز این مطلب به دست مى‏آید که فرمود:

لیس بینه وبین خلقه حجاب إلّاخلقه، فقد احتجب بغیر حجاب محجوب، و استتر بغیر ستر مستور"( مجموعه رسایل علامه طباطبایی جلد 2 صفحه 86)

از نظر مرحوم علامه طباطبایی معرفت النفس همان راه دین است که با تزکیه و دوری از دنیا این معرفت النفس باعث معرفة الله برای شخص می شود .از نظر ایشان شناخت خداوند بدیهی است آنچه باعث فراموشی شده ، غفلت است و دوری از دنیا غفلت را از بین برده و باعث سیر الی الله می شود.

یعنی شخص با رعایت دستورات شرعی و اخلاقی دین و در نتیجه رفع حجب ، سالک الی الله شده و زمینه برای معرفت به رب پدیدار می شود. که موید مفاد حدیث معروف "من عرف نفسه فقد عرف ربه"(بحار جلد 2 ص 32) هم می باشد.أَعْرَفُکُمْ‏ بِنَفْسِهِ‏ أَعْرَفُکُمْ بِرَبِّه(متشابه القرآن ابن شهر آشوب جلد 1 صفحه 44)‏

موید این برداشت اخلاقی ، روایاتی از این قبیل است:

- رُوِیَ فِی بَعْضِ الْأَخْبَارِ أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص رَجُلٌ اسْمُهُ مُجَاشِعٌ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ الطَّرِیقُ إِلَى مَعْرِفَةِ الْحَقِّ فَقَالَ ع مَعْرِفَةُ النَّفْسِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ الطَّرِیقُ إِلَى مُوَافَقَةِ الْحَقِّ قَالَ مُخَالَفَةُ النَّفْسِ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَکَیْفَ الطَّرِیقُ إِلَى رِضَاءِ الْحَقِّ قَالَ سَخَطُ النَّفْسِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَکَیْفَ الطَّرِیقُ إِلَى وَصْلِ الْحَقِّ قَالَ هَجْرُ النَّفْس‏....( عوالی الئالی جلد 1 صفحه 246،بحار جلد 67 ، ص72)

- قَالَ الصَّادِقُ ع‏ الْعِلْمُ أَصْلُ کُلِّ حَالٍ سَنِیٍّ وَ مُنْتَهَى کُلِّ مَنْزِلَةٍ رَفِیعَةٍ وَ لِذَلِکَ قَالَ النَّبِیُّ ص طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ أَیْ عِلْمِ التَّقْوَى وَ الْیَقِینِ وَ قَالَ عَلِیٌّ ع اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ وَ هُوَ عِلْمُ مَعْرِفَةِ النَّفْسِ‏ ..... قَالَ النَّبِیُّ ص نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ وَ هُوَ الْعِلْمُ‏ الَّذِی یُضَادُّ الْعَمَلَ بِالْإِخْلَاص.....‏( مصباح الشریعه ص 12 بحار جلد 2ص32)

علمی که منجر به اصلاح نفس نشود باید از آن به خدا پناه برد.علم معرفت نفس هم که در آن معرفت رب است باید منجر به عمل خالصانه برای خداوند شود و گرنه هیچ ارزشی نشود.

وَ قَالَ بَعْضُهُمْ‏ لَا یَتَوَاضَعُ الْعَبْدُ حَتَّى یَعْرِفَ‏ نَفْسَهُ‏.( مجموعه ورام جلد 1 ص 203)

- قَالَ النَّبِیُّ ص‏ مَنْ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ثُمَّ عَلَیْکَ مِنَ الْعِلْمِ بِمَا لَا یَصِحُّ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ وَ هُوَ الْإِخْلَاصُ.( بحار جلد 2 ص32)

مهمترین قوای نفس انسانی از این دیدگاه این دسته از علماء ، قوه عاقله و غضبیه و شهویه می دانند و سعادت انسان و رسیدن به اوج قله انسانیت را تحت کنترل در آوردن قوه غضبیه و شهویه زیر نظرقوه عاقله تلقی می کنند .عده ای هم قوه ی وهمیه را به آن اضافه می کنند(جامع السعادات جلد 1 ص 61)

معرفت النفس طبی

یکی دیگر از برداشت ها از معرفت النفس که در بعضی روایات از جمله روایت ذیل اشاره شده ، صرف دانستن برخی ویژگی های طبی از نفس و بدن ، و رابطه و تعامل این دوباهم می باشد البته به نظر می آید این مطلب مقدمه یک معرفت بزرگتر باشد همان طور که در ادامه روایت به آن اشاره شده است[1] :

قَالَ ع‏ عِرْفَانُ‏ الْمَرْءِ نَفْسَهُ أَنْ یَعْرِفَهَا بِأَرْبَعِ طَبَائِعَ وَ أَرْبَعِ دَعَائِمَ وَ أَرْبَعَةِ أَرْکَانٍ فَطَبَائِعُهُ الدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الرِّیحُ وَ الْبَلْغَمُ وَ دَعَائِمُهُ الْعَقْلُ وَ مِنَ الْعَقْلِ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ أَرْکَانُهُ النُّورُ وَ النَّارُ وَ الرُّوحُ وَ الْمَاءُ وَ صُورَتُهُ طِینَتُهُ فَأَبْصَرَ بِالنُّورِ وَ أَکَلَ وَ شَرِبَ بِالنَّار...... وَ قَالَ جَوَارِحُ الْإِنْسَانِ وَ عُرُوقُهُ وَ أَعْضَاؤُهُ جُنُودٌ لِلَّه‏ مُجَنَّدَةٌ عَلَیْهِ فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهِ سُقْماً سَلَّطَهَا عَلَیْهِ فَأَسْقَمَهُ مِنْ حَیْثُ یُرِیدُ بِهِ ذَلِکَ السُّقْم‏ (تحف العقول ص 354 و بحار جلد 58 ص 302 وجلد 109 صفحه 175.) این جوارح انسان را جنود الهی می نامند که در راه وی باید مورد استفاده قراگیرد.

حدیث معروف توحید مفضل هم ممکن است همین برداشت پزشکی را تایید کند. در این حدیث از طریق نظم بدن  که یکی از آثار خداست پی به وجود او می بریم. تَأَمَّلْ یَا مُفَضَّلُ هَذِهِ الْقُوَى الَّتِی فِی النَّفْسِ وَ مَوْقِعَهَا مِنَ الْإِنْسَانِ أَعْنِی الْفِکْرَ وَ الْوَهْمَ وَ الْعَقْلَ وَ الْحِفْظَ وَ غَیْرَ ذَلِکَ أَ فَرَأَیْتَ لَوْ نُقِصَ الْإِنْسَانُ مِنْ هَذِهِ الْخِلَالِ الْحِفْظ......در ادامه می فرماید اگر این نعمت را نداشتی حال تو چگونه بود ؟یعنی حضرت می فرمایند ببین نعمت های الهی را و بعد مقایسه کن با حالتی که این نعمت در تو وجود نداشت حال چه  نتیجه ای می گیری ؟ این روش که در واقع منسی رحمت های الهی را خداوند به وسیله نبی و امام در حال یادآوری است ،روش برهان منطقی نیست بلکه تذکری است بر این نعم گذشته و یادآوری منعم و شکر آن و وجوب شناخت وی.

حضرت دانه دانه رحمت های الهی و نعمت ها را یادآوری می کنند تا ما بیدار شویم.

شاید این بیان تقریر دیگر برهان نظم نیز میباشد البته نه فقط اثبات ناظم بلکه فراتر از آن اثبات خالق و توجه به میثاق فطری است اما به هر حال می توان این برداشت طبی از معرفت النفس را مسامحتا مصداقی از برهان نظم نیز دانست.

معرفت النفس فلسفی

 بسیاری از حکما در معرفت نفس ناطقه و اهمیت آن تاکید کرده‌اند از جمله؛ سقراط حکیم بر معرفت و شناخت روح و نفس آدمی و تهذیب و مراقبه آن تاکید فراوان و برای اثبات آن نیز تلاش زیادی کرده است و نیز افلاطون به پیروی از استادش سقراط به شناخت ماهیت و حقیقت نفس و تهذیب آن از رذایل تاکید پرداخته و همین‌طور افلوطین به معرفت و شناخت نفس و تهذیب آن، بیش از دیگران تاکید کرده است و سرانجام حکمای اسلامی در بحث معرفت نفس و اهمیت آن، تحقیقات زیادی کرده و نظریات گوناگونی را ارائه داده‌اند.[2]

حکمای یونان مانند سقراط، افلاطون و افلوطین و همچنین حکمای اسلامی به بحث درباره هستی، چیستی، حدوث، بقا و هوای نفس و همین‌طور تهذیب، مراقبه و محاسبه آن پرداخته‌اند.

 سقراط با اصرار از انسان‌ها می‌خواهد خویشتن خویش را که گران‌بهاترین چیزهاست بشناسند، زیرا همه چیز از کف انسان رخت خواهد بست، اما نفس او که همان حقیقت اوست، همیشه خواهد ماند.

وی درباره اهمیت شناخت نفس و تهذیب آن و دوری از امور دنیوی و پرداختن به شناختن خویش و مراقبه آن به همشهریان خود می‌گوید: «هرگاه یکی از شما را ببینم به عادت پیشین خواهم گفت: ای مرد... چگونه شرم نداری از این‌که شب و روز در اندیشه سیم و زر و شهرت و جاه باشی ولی در راه دانش و حقیقت و بهتر ساختن روح خود گام برنداری؟... خواهم کوشید تا بر او روشن کنم که به گران‌بهاترین چیزها بی‌اعتناست در حالی که چیزهایی بی‌ارج را گران‌بها می‌شمارد.»

براساس دیدگاه افلاطون، معرفت و شناختن نفس و تهذیب آن از مهم‌ترین امورند. ادله و شواهد فراوانی در آثار افلاطون برای معرفت نفس و تهذیب آن وجود دارد.

افلوطین هم مانند افلاطون به شناخت حقیقت و ماهیت نفس و تهذیب و تطهیر آن بیش از دیگران تاکید کرده است. در رسائل وی نیز می‌توان شواهدی را بر اهمیت معرفت نفس و خودشناسی پیدا کرد.

ابونصر فارابی در فصل 20 از کتاب آرای اهل مدینه فاضله درباره اجزا و قوای نفس، در فصل 21 درباره وحدت نفس در عین داشتن اجرا و قوای متعدد، در فصل 22 درباره کیفیت ادراک معقولات توسط نفس، در فصل 23 درباره قوه ناطقه عملی و نظری و سعادت و در فصل 24 درباره خواب و ارتباط آن با قوای نفس بحث می‌کند.

وی همچنین در بخش‌هایی از کتاب سیاست مدینه، درباره مبادی نفس یعنی نفوس اجسام آسمانی، نفوس انسانی و نفوس حیوانات غیرناطق و قوای نفس انسانی، قوای نظری و عملی نفس، تبیین قوه متخیله، تشریح نیروی حاسّه، قوه ناطقه یعنی آنچه مقوم انسان است، بحث و گفت‌وگو می‌کند.

معرفت و شناخت نفس و احوال آن نزد ابن‌سینا نیز بسیار حائز اهمیت است، به طوری که در غالب کتاب‌ها و رسائل فلسفی خویش در باب نفس و احوال آن بحث می‌کند. به عنوان نمونه، فن ششم از طبیعیات «الشفا» کتاب‌النفس است.

ابن‌سینا در رساله تحفه پس از آن که مساله سعادت و خیر دنیا و عقبی را تبیین می‌کند، درباره اهمیت شناخت نفس و بقای آن می‌نویسد: «و لکن فهم آنچه گفتم برای تو متعذر و مشکل است مگر پس از این که واضح و مدلل نمایم که نفس ناطقه، فاسد و فانی نمی‌شود و برای او، عالم دیگری افضل از این عالم لذایذی است بهتر و بالاتر از این لذایذ حسی مادی که در دار غربت طلب می‌کند و امیدوارم که به آن نعمت‌های الهی نایل شوی و خشنودی ملک اعلی را دریابی.»

بی شک مبسوط ترین و دقیق ترین مباحث نفس شناسی پیش از صدرالمتالهین از آن ابن سینا در کتاب شفاء است به طوری که فیلسوفان پیش از صدرا عمدتا تحت تاثیر وی بوده اند .اما نظام فلسفی او فاقدظرفیت لازم برای تبیین همه جانبه نفس انسانی و حتی نفس حیوانی است.اما صدرا با اصالت وجود و اعتباریت ماهیت و نظام تشکیک وجود و حرکت جوهری و اتحاد عالم و معلوم و... تاحد زیادی این مشکلات را مرتفع می کند.

شناخت نفس نزد ملاصدرا از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، به طوری که دو جلد از مجلدات کتاب عظیم «الحکمة‌المتعالیه» یعنی سفر چهارم از «اسفار اربعه» عقلی را به بحث در باب نفس و احوال آن و معاد پرداخته است و همین‌طور در مشهد سوم و چهارم از کتاب «الشواهدالربوبیه» و نیز در مشرق دوم از «کتاب‌العرشیه» به بحث درباره نفس و احوال آن و معاد اختصاص داده و سرانجام این که وی در غالب آثار خود درباره نفس بحث کرده است و این امر نشان می‌دهد که شناخت نفس و احوال آن برای وی بسیار حائز اهمیت بوده است.

اهمیت معرفت نفس نزد دکارت تا آنجاست که آن را نخستین اصل فلسفه خویش قرار می‌دهد و تمام مسائل فلسفه خود را بر آن بنا می‌نهد. وی برای تاسیس فلسفه جدید، علم و حکمت ارسطویی و مدرسی را طرد و ابزار تحصیل آن را بی‌نتیجه تلقی و خودش روش جدیدی را برای کسب معرفت یقینی و تاسیس فلسفه جدید ابداع کرد. (http://www.ketabnews.com/)

تعریفی که ابن سینا از نفس ارائه می دهند این است که "النفس کمال اول لجسم طبیعی آلی ذی حیات بالقوة"( شرح اشارات و تنبیهات جلد 2 ص 290) می باشد ؛توضیح اینکه حکما به عناصر چهارگانه" آب آتش خاک هوا" قائل اند و اساسا طبّ قدیم هم بر اساس همین عناصر، طبع های انسانی را تشخیص داده وبه مداوای بیماران می پرداخته است.

هنگامی که شیئی فقط یکی از این عناصر اربع را داشته باشد صورت همان عنصر هم در ماده ی آن وجود خواهد داشت، اما اگر شیئی ترکیب از عناصر چهارگانه شد دیگر صورتش ،صورت خاصی به نام نفس خواهد شد که به این جسم آلی گفته می شود و دلیل آن هم  وجود طبایع مختلف در آن می باشد.

در واقع هنگامی که ماده شیئ ترکیب این عناصر اربع شد دیگر صورتی که به آن قوام می دهد صورت معمولی ساده ای مانند صورت های عناصر اربع نیست بلکه صورت خاصی به نام نفس است .

در برداشت عرفانی و فلسفی ،بر پایه حدیث "من عرف نفسه فقد عرف ربه " عده ای این برداشت را هم میکنند که اگر ما مکانیسم و کارکر های روح یا نفس در بدن یا بدون بدن را فرا بگیریم ،آنگاه مکانیسم افعال  و کارکرد های  خدا  را در عالم متوجه خواهیم شد(ده نکته از معرفت النفس اصغر طاهرزاده) ،به عنوان نمونه یک سوال اساسی در علم الهی این است که چگونه علم خدا به وقایع آینده تعلق می گیرد آیا لازمه ی علم الهی جبر است ؟

 برای درک  این مطلب تمثیلی از معرفت النفس، میگویند ماننداین واقعه را در رویای صادقه که نفس انسان در آن وقایعی را می بیند که بعدا دقیقا همان را در عالم ماده با همان جزئیات می بیند داریم .پس نفس فرازمان و مکان است و می تواند وقایع آینده را در عالم دیگر ببیند ،لذا همین طور البته برای تقریب شدن به ذهن خداوند هم می تواند علم به آینده و جزتئیات را بداند .لذا وقتی ما می توانیم به جزئیات وقایع آینده علم یابیم خداوند به طریق اولی خداوند می تواند البته ممکن است طریق آن فرق کند.

البته مشکل این راه این است که باب تشبیه در مورد خداوند باز می شود در حالی که از این امر در روایات به شدت نهی شده است[3] . چون در واقع وجود خدا و انسان و کارکرد های آن کاملا متفاوت است .البته برای دفع استبعادِ معرفت خدا شاید روش مناسبی باشد .

معرفت نفس در این معنا شناختن کارکرد نفس و رابطه ی آن با بدن می باشد تا در نتیجه به رب هم معرفت یابیم در حالی که اساسا اولا این روش در اصحاب امامیه نخستین وجود ندارد ثانیا روایات مستمسک اینها هم در منابع دست اول شیعه نبوده است و برداشت های مختلفی ممکن است از آن بشود مانند برداشت های اخلاقی ، پزشکی ،...

برخی از اندیشمندان معتقدند قوای نفس عبارتند از عقل و قلب و حس و خیال و وهم .(خویشتن پنهان ، اصغر طاهرزاده)

معرفت النفس عرفانی

در این زمینه با توجه به بیان زیبای شهید مطهری عینا عبارات ایشان را در توضیح معرفت النفس عرفانی نقل می شود که خلاصه و چکیده نظرات عرفاء و تفاوت های آنان با فلاسفه  را به خوبی مشخص می کنند :

"محیى الدین در «فصّ شعیبى» از فصوص الحکم  به مناسبتى سخن از معرفة النفس به میان مى‏آورد؛ عرفا معتقدند معرفت نفس به نحو حقیقى، جز از طریق سیر و سلوک حاصل نمى‏شود. در کلمات عرفا گاهى چنین دیده مى‏شود که: براى فلان عارف در فلان وقت در بیدارى یا در خواب «معرفة النفس» حاصل شد و گاهى از آن تعبیر به «تجرّد» مى‏نمایند و مى‏گویند: «تجرد برایش حاصل شد».

محیى الدین مى‏گوید: معرفت نفس به این نوع از معرفت، عین معرفت حق است و مفاد حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربّه» این نیست که از معرفت نفس معرفتى دیگر حاصل مى‏شود که آن معرفة الرّب است آنچنانکه در قیاسات فکرى از علم به مقدّمتین علم به نتیجه زایش مى‏یابد؛ بلکه معرفت نفس به آن نحوه از معرفت، عین معرفة الرب است زیرا خلق از جهتى عین هویّت و حقیقت حق است و نفس کامل‏ترین صورت خلق است زیرا «انّ اللّه تعالى خلق ادم على صورته ».

محیى الدین مى‏گوید: جز پیامبران و عرفا احدى به معرفة النفس به صورت حقیقى نائل نشده است. آنچه حکما و متکلمان در این باب گفته‏اند به حقیقت نرسیده‏اند.

محیى الدین در اینجا مثلى مى‏آورد، مى‏گوید: «هر کسى معرفة النفس را از طریق فلسفه جستجو کند "فقد استسمن ذاورم و نفخ فى غیر ضرم "و مى‏گوید اینها مصداق این آیه‏اند: «الّذین ضلّ سعیهم فى الحیوة الدّنیا و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعا».

به طور کلى عرفا- برخلاف حکما که من حقیقى را یک موجود مستقل الذات مى‏دانند- من حقیقى را، اگر به معرفت عرفانى شناخته شود، از یک نظر عین ذات حق مى‏دانند یعنى از نظر آنها «من» مساوى با «او» است.

آنجا که عارفى ادعا مى‏کند و مثلًا مى‏گوید: «انّى أنا اللّه» آنچه او از «من» ادراک مى‏کند غیر آن چیزى است که دیگران از کلام او درمى‏یابند. دیگران چنین مى‏پندارند که او در ادراک خویش از «من» همین موجود محدود خلقى را شهود مى‏کند و به همان وجود نسبت الوهیت مى‏دهد، و یا خیال مى‏کنند که او معتقد شده است که ذات خدا در او حلول کرده است، در صورتى که عارف از خود فانى شده است و آن چیزى را که هرگز نمى‏بیند همان چیزى است که دیگران آن را «من» تلقّى مى‏کنند که از نظر عارف لا شئ محض است.

ابن فارض عارف معروف مصرى در قرن هفتم- که در عرفان اسلامى در میان عرفاى عرب مانند حافظ است در چهره فارسى و یا از حافظ قوى‏تر است- در قصیده تائیّه معروف خویش مى‏گوید:

         متى حلت عن قولى أنا هى أو أقل             و حاشا لمثلى أنّها فىّ حلّت

 مفاد این شعر همان است که شبسترى در گلشن راز آورده است:

         حلول و اتّحاد اینجا محال است             که در وحدت دوئى عین ضلال است‏"( مجموعه آثار شهید مطهری جلد 13 ص 221)

امام خمینی (ره) در این باره می فرمایند: "اگر کسى فقط مرتبه شهادت را ببیند و بگوید: انسان همین گوشت و پوست و رگ و خون است و غیر این نیست، چشم بصیرتش کور است و اطلاع بر نفس پیدا نکرده است.و اگر فقط مقام تجردش را ببیند و نفس را غیر این مراتب ملاحظه کند، او هم علم النفس و معرفة النفس ندارد، و آن کسى علم النفس را داراست که از مرتبه شهادت تا مرتبه عقلانیت را ببیند و با ملاحظه مراتب، مقامات را دیده باشد، البته در این نظر مى‏فهمد که نفس، همین مرتبه شهادت است و همین مرتبه شهادت، مرتبه دیگر هم شده است، ولى اگر مبدأ و منتهى إلیه حرکت را ببیند و میانه را الغا کند- چون مقام‏ تجرد عقلانى منعزل از مقام شهادت و غیر آن است و هیچ گونه تناسبى بین اینها نیست- در این ملاحظه، وحدتى را مشاهده نخواهد نمود".(تقریرات فلسفه، ج‏3، ص: 327)

بل کلّ الحقائق، للسالک العارف، معرفة النفس. فعلیک بتحصیل هذه المعرفة؛ فإنّها مفتاح المفاتیح و مصباح المصابیح: من عرفها، فقد عرف ربّه. (مصباح الهدایة إلى الخلافة و الولایة، النص، ص: 18)

در برخی کتب اخلاقی عرفانی پس از تقسیم قوای بدن به قوای ملکی و ملکوتی ، قوای ملکی نفس بیان می شوند به این ترتیب: چشم و گوش و زبان و بطن و فرج و دست و پا .

از جمله به عبارت ذیل از کتاب آداب الصلاة امام خمینی توجه می کنیم:.... اگر صورت ملکیّه انسانیّه را براى خدا خالص کردى و جیوش ظاهریّه دنیاویّه نفس را که عبارت است از قواى متشتّته در ملک بدن به پناه حق بردى و اقالیم سبعه ارضیّه را که چشم و گوش و زبان و بطن و فرج و دست و پا است تطهیر از قذارات معاصى نمودى و به تصرف ملائکة اللَّه که جیوش الهیه‏اند دادى، کم کم این اقالیم حقّانى شود و به تصرف حق متصرف گردد تا آنجا که خود نیز ملائکة اللَّه شود[4]....(آداب الصلاه ص 224)

معرفت النفس در روایات امامیه نخستین

به نظر می آید این برداشت های فلسفی و عرفانی و روایاتی که مستند آن ها میباشد در نظر اصحاب امامیه نخستین به این نحو مطرح نبوده و شاید این اهمیت دو چندان از حدود قرن ده و یازده از حدود مدرسه اصفهان شروع شده و این طریق به طور موازی به عنوان یکی از طرق معرفت الهی و به معنی وجود شناسی(یعنی نحوه ی وجودی افعال خداوند شبیه نحوه ی وجودی افعال بنده می باشد) مطرح شده باشد.

نکته دیگر اینکه معرفت النفس که امروزه معروف شده عنوان مستقلی در کتب حدیثی نداشته بلکه در کتب متاخر  مانند غررالحکم و درر الکلم پیداشده. لذا معانی آن در میان متون حدیثی ما به طور پراکنده است .

( عمده روایاتی که به آن ها در اهمیت معرفت النفس نزد فلاسفه و عرفاء تمسک شده به این شرح است :

معرفة النّفس‏ أنفع المعارف ،

ألکیّس من عرف نفسه و أخلص أعماله‏،

أفضل العقل معرفة المرء نفسه فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضلّ‏،

من عرف نفسه تجرّد،من عرف نفسه جاهدها،

من عرف نفسه فقد عرف ربّه‏ ؛

من عرف نفسه جلّ أمره‏؛من عرف نفسه لم یهنها بالفانیات‏؛

من عرف‏ نفسه‏ کان لغیره أعرف‏؛من عرف‏ نفسه‏ فقد انتهى إلى غایة کلّ معرفة و علم‏؛

ینبغی لمن عرف‏ نفسه‏ أن یلزم القناعة و العفّة،

ینبغی لمن عرف‏ نفسه‏ أن لا یفارقه الحزن و الحذر،

ینبغی لمن عرف‏ نفسه‏ أن لا یفارقه الحذر و النّدم خوفا أن تزلّ به بعد العلم القدم‏،

عجبت لمن عرف‏ نفسه‏ کیف یأنس بدار الفناء.،

کفى بالمرء معرفة أن یعرف‏ نفسه‏،

من لم یعرف‏ نفسه‏ بعد عن سبیل النّجاة و خبط فی الضّلال و الجهالات،

اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه،

اعرفکم بربکم اعرفکم بنفسه(غررالحکم و دررالکلم.) افضل العقل معرفة الانسان نفسه(مسند الامام الرضا علیه السلام ج1 کتاب الادب والمواعظ ص 302 ح 44:به نقل از آیت الله جوادی) وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَعْرَفُکُمْ‏ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُکُمْ‏ بِرَبِّه‏( جامع الاخبار ص 4)

 که بسیاری از آن ها از نوع اخلاقی است اما برداشت های فلسفی و عرفانی هم از آنان شده است . )

در قرآن کریم ظاهرا روح به معانی نفس به کار نرفته بلکه یک مقام است یا ممکن است جبرئیل مورد نظر باشد .اما در روایات به نظر در هر دو معنا به کار رفته است همان روح انسانی هم مقام خاصی نزد ملائکه .

شاید معروفترین حدیثی که بتوان بر اساس آن یک معرفت النفس روایی تنظیم کرد حدیث معروف جنود عقل و جهل که در کتاب کافی و تحف العقول با اندکی تفاوت آمده است باشد که بایستی برای یک انسان شناسی اسلامی  بدون پیش فرض و با توجه به چارچوب فکری روایات به تحلیل عمیق این روایت پرداخت.

در دیدگاه امامیه نخستین برداشت اولیه نشان می دهد این طریق به سه صورت زیر در روایات مورد استفاده قرار گرفته است

 1-از این طریق که از حدوث خودم پی به خدا ببرم یعنی از اینکه مدتی نبوده ام و بعد به دنیا آمده ام می فهمم خالقی مرا خلق کرده است و نوعی اثر اخلاقی ضمنی مانند تواضع در برابر خالق ، شکر منعم نیز به من می دهد.البته به دلالت التزامی این مطلب را می رساند نه به دلالت مطابقی .

از نحوه نعمت ها ی داده شده به انسان در بدن و جسمش، روح شکرگذاری در برابر خالق را ایجاد و در نتیجه زمینه را برای اعطاء معرفت توسط خداوند به بنده مهیا کند.که روایت معروف در این زمینه روایت توحید مفضل است که به نظر می آید هدف امام علیه السلام همین نکته باشد.

این نحو از معرفت ما را به اثبات صانع رهنمون می کند به حدی از تعطیل و تشبیه رها یابیم اما نه معرفت به طور کامل که از جانب خداوند به انسان عطاء می شود البته این روش زمینه را برای اعطاء معرفت از جانب خداوند فراهم آورد.

به عنوان نمونه در ابتدای حدیث معروف به توحید مفضل ، حضرت پس از ذکر نعمت های مهیاشده برای انسان ،این امور را نشانه ای  واضح بر اینکه این عالم مخلوق است به تقدیر الهی و اینکه خالقی واحد دارد ، می داند.

یَا مُفَضَّلُ أَوَّلُ الْعِبَرِ وَ الدَّلَالَةِ عَلَى الْبَارِی جَلَّ قُدْسُهُ تَهْیِئَةُ هَذَا الْعَالَمِ وَ تَأْلِیفُ أَجْزَائِهِ وَ نَظْمُهَا  عَلَى مَا هِیَ عَلَیْهِ فَإِنَّکَ إِذَا تَأَمَّلْتَ الْعَالَمَ بِفِکْرِکَ وَ خَبَرْتَهُ بِعَقْلِکَ وَجَدْتَهُ کَالْبَیْتِ الْمَبْنِیِّ الْمُعَدِّ فِیهِ جَمِیعُ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ عِبَادُهُ فَالسَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ کَالسَّقْفِ وَ الْأَرْضُ مَمْدُودَةٌ کَالْبِسَاطِ وَ النُّجُومُ مُضِیئَةٌ کَالْمَصَابِیحِ وَ الْجَوَاهِرُ مَخْزُونَةٌ کَالذَّخَائِرِ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ فِیهَا لِشَأْنِهِ مُعَدٌّ وَ الْإِنْسَانُ کَالْمَلِکِ ذَلِکَ الْبَیْتِ وَ الْمُخَوَّلِ‏ جَمِیعَ مَا فِیهِ وَ ضُرُوبُ النَّبَاتِ مُهَیَّأَةٌ لِمَآرِبِهِ وَ صُنُوفُ الْحَیَوَانِ مَصْرُوفَةٌ فِی مَصَالِحِهِ وَ مَنَافِعِهِ فَفِی هَذَا دَلَالَةٌ وَاضِحَةٌ

عَلَى أَنَّ الْعَالَمَ مَخْلُوقٌ بِتَقْدِیرٍ وَ حِکْمَةٍ وَ نِظَامٍ وَ مُلَائَمَةٍ وَ أَنَّ الْخَالِقَ لَهُ وَاحِدٌ وَ هُوَ الَّذِی أَلَّفَهُ وَ نَظَّمَهُ بَعْضاً إِلَى بَعْضٍ جَلَّ قُدْسُهُ وَ تَعَالَى جَدُّهُ وَ کَرُمَ وَجْهُهُ وَ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ تَعَالَى عَمَّا یَقُولُ الْجَاحِدُونَ وَ جَلَّ وَ عَظُمَ عَمَّا یَنْتَحِلُهُ الْمُلْحِدُون‏(بحار جلد 3 ص 61)

سپس در برخی از فرازها حضرت می فرمایند:َتَبَارَکَ مَنْ أَحْسَنَ التَّقْدِیرَ وَ أَحْکَمَ التَّدْبِیرَ وَ لَهُ الْحَمْدُ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّه‏.  در ضمن این عبارات در این حدیث زیاد دیده می شود .حضرت در واقع با این تعابیر می خواهند مار ابیدار کنند.

اعْتَبِرِ الْآنَ یَا مُفَضَّل‏، فَکِّرْ یَا مُفَضَّل‏،  تَأَمَّلْ یَا مُفَضَّل‏، فَانْظُر، وَ اعْلَم‏....

پس در این نوع معرفت النفس ،حضرت با برشمردن نعمت های ریز و جزئی بدن انسان را متوجه خالق عظیم و صانع حکیم می کند و سپس به طور فطری انسان در مقابل چنین خدایی شکر می کند.

 2- از طریق فعل : و از این راه که همه کاره خودمان نیستیم بلکه فاعل دیگری هم با قدرت مافوق قدرت انسان ،در کار است .مانند این صحبت حضرت امیر که فرمایند : " عَرَفْتُ‏ اللَّهَ‏ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم‏"( نهج البلاغه صبحی صالح ص 511)

یا عبارت " یا من‏ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه‏"( بحار جلد 83 ص 189.) علامه مجلسی در ادامه این روایت می فرمایند: أی یقلب القلوب إلى ما لا یریده الإنسان‏ :انسان را به چیزی که اراده نمی کرد رهنمون می کند .

حضرت به این وسیله که ما بفهمیم که همه کاره  خودمان نیستیم ،گویا در دل معرفت النفس نوعی معرفت الله تبیین می کنند که نتیجه آن نه تشبیه و تمثیل خداوند به انسان ،بلکه قدرتی ما فوق انسان که همه در مقابل قدرتش تسلیم اند معرفی میفرماید .نتیجه چنین تعلیمی، تسلیم هر چه تمام تر در مقابل خدا و اینکه قدرتی ماورای ما در تدبیر امور دخالت دارد می باشد.

در همین زمینه ابن ابی الحدید می گوید: ِ "هذا أحد الطرق إلى معرفة البارئ سبحانه و هو أن یعزم الإنسان على أمر و یصمم رأیه علیه ثم لا یلبث أن یخطر الله تعالى بباله خاطرا صارفا له عن ذلک الفعل و لم یکن فی حسابه....‏"( ابن ابی الحدید جلد 19 ص 84.)

علامه مجلسی در مرآة العقول در تبیین یکی از معانی عبارت "عرفت الله بالله" عبارتی را از هشام بن حکم نقل می کنند که موید همین برداشت است ." : إن سأل سائل فقال: بم عرفت ربک؟ قلت: عرفت‏ الله‏ جل جلاله بنفسی لأنها أقرب الأشیاء إلى، و ذلک لأنی أجدها أبعاضا مجتمعة و أجزاء مؤتلفة ظاهرة الترکیب، مبینة الصنعة مبنیة على ضروب من التخطیط و التصویر، زائدة من بعد نقصان و ناقصة بعد زیادة قد أنشأ لها حواس مختلفة و جوارح متباینة من بصر و سمع و شام و ذائق و لامس، محصولة على الضعف و النقص و المهانة، لا تدرک واحدة منها مدرک صاحبتها، و لا تقوى على ذلک، عاجزة عن اجتلاب المنافع إلیها، و دفع المضار، و استحال فی العقول وجود تألیف لا مؤلف له، و ثبات صورة لا مصور لها، فعلمت أن لها خالقا خلقها و مصورا صورها مخالفا فی جمیع جهاتها، قال الله تعالى:" وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ‏ ".( مراة العقول جلد 1 ص 297)

در همین راستا نساء و فراموشی هم بدست خداست ،که این مطلب نوعی معرفت نفس میدهد که امور بدست خداست .علامه مجلسی در جلد 58 بحار ص 40 حاشیه ای بر روایت نهم باب دارند که همین امر را تایید می کندمی فرمایند: و هذا دلیل الإلهیة أی کون الذکر و النسیان بید الله و من قبله دلیل على وجود الصانع کما قال أمیر المؤمنین ع عرفت الله بفسخ العزائم و فی بعض النسخ الإلهامیة أی العلوم الإلهامیة فإنه إذا کان الذکر من قبله تعالى فالعلوم کلها منه و یجوز أن یلهم من یشاء من عباده ما یشاء و الأول أظهر.

3- همان طور که گذشت به نظر می آید یک برداشت صرفا طبی و پزشکی هم در در روایات پیرامون معرفت النفس وجود داشته باشد که مضمون آن این است که طبع نفس خود و دیگران را بشناس تا با استفاده از آن ویژگی های اخلاقی و نقاط ضعف و قوت  خود و دیگران را بدانی و در جهت صحیح بندگی خداوند استفاده کنی .به طور ضمنی هم این روایت به بحث خودشناسی و معرفت النفس با قدرت خداوند و معرفة الله از نوع 2 هم اشاره دارد.

-قَالَ ع‏ عِرْفَانُ‏ الْمَرْءِ نَفْسَهُ أَنْ یَعْرِفَهَا بِأَرْبَعِ طَبَائِعَ وَ أَرْبَعِ دَعَائِمَ وَ أَرْبَعَةِ أَرْکَانٍ فَطَبَائِعُهُ الدَّمُ وَ الْمِرَّةُ وَ الرِّیحُ وَ الْبَلْغَمُ وَ دَعَائِمُهُ الْعَقْلُ وَ مِنَ الْعَقْلِ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ أَرْکَانُهُ النُّورُ وَ النَّارُ وَ الرُّوحُ وَ الْمَاءُ وَ صُورَتُهُ طِینَتُهُ فَأَبْصَرَ بِالنُّورِ وَ أَکَلَ وَ شَرِبَ بِالنَّار.....( تحف العقول ص 354 و بحار جلد 58 ص 302 وجلد 109 صفحه 175.)

برخی ویژگی های روح و نفس در روایات

در بخی روایات میان روح و نفس تفاوت قائل شده و در برخی دیگر به جای همدیگر یا در کنار همدیگر به کار رفته اند .( بحار الانوار جلد 58)

روح هم در دو معنی به نظر به کار رفته است یکی مقام وجایگاه خاصی در مراتب ملکوتی که شاید مانند جبرئیل باشد یکی هم به معنی نفس انسان .

در قرآن کریم هم ظاهرا روح به معانی نفس به کار نرفته بلکه یک مقام است یا ممکن است جبرئیل مورد نظر باشد .اما در روایات به نظر در هر دو معنا به کار رفته است هم روح انسانی هم مقام خاصی مانند ملائکه .

از مجموع توضیح روایات در مورد آیاتی که روح یا نفس در مورد آن بحث شده به این نتیجه می توان رسید که در اغلب روایات نفس به معنای جسم لطیف که برخی محدودیت های جسم مادی را ندارد به کار رفته اگر چه از برخی دیگر از روایت روح به معنی یک شیئ مجرد هم می توان برداشت کرد .که این خود جای تحقیق جامع تر نسبت به مقوله روح یا نفس در روایات دارد.مثلا در توضیح آیه "نفخت فیه من روحی" داریم:

روح از ریح مشتق شده و به خاطر سرعت و تحرک آن ."روحی" در این عبارت  به خاطر برگزیدن آن از بین روح ها بوده است که همه ی این ها مخلوق و مصنوع و محدَث و مربوبِ مدبّر است .نکات دیگری هم در این رابطه که از جلد 58 بحار بدست آمده است به این شرح است:

-روح آدم اکراه داشت در جسم آدم برود لذا به زور داخل و به زور خارج می شود.

-شخص جنب نباید بخوابد و لو با تیمم شده بخوابد چون روح مومن هنگام خواب به سمت خدا می رود و اگر اجلش رسیده باشد می ماند نزد خداوندو گرنه به ملائکه می گویند آن را برگردان به جسدش.

-عظیم ترین مخلوق خداوند روح است بعد از عرش.انبیا نمی میرند ولیکن از داری به دار دیگر منتقل می شوند.

-هر کس مرد قیامتش برپاست.قبر یا باغ بهشت است یا حفره از جهنم.

نفس هر شخص هنگام خواب عروج می کند اما روحش در جسدش باقی می ماند ،اگر خدواند ارواح را قبض کرد روح و نفس اجابت می کنند اگر خداوند روح را برگرداند ، روح و نفس تبعیت می کنند :

الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها.

-روح که از بدن مومن جدا می شود هر چه در آسمان ها دید صحیح است اما آنچه در زمین دید اضغاث احلام است و در خواب از بدن به طور کلی جدا نمی شود بلکه مانند نو ر خورشید شعشعه ای از آن دربدن باقی است که باعث مرگ نشود.

-روح جسم رقیق است که قالبی کثیف پوشانده شده به آن.

- روح باقی است تا نفخه صور و روح به هیچ وجه ازلی نیست و محدث است.

-بدن به وسیله روح امر و نهی می شود و کارهایی را انجام می دهد یا بر عکس .و هنگامی که از بدن رفت خداوند لباس دیگری به آن می پوشاند .

-روح مانند جسم صحت و مرض و حیات و ممات و... دارد: خوابِ روح غفلت آن است و بیداری اش حفظ آن است .

-ارواح با بدن تمزیج نمی شوند و داخل آن نمی شوند پوششی روی بدن است که محیط به آن است .

-روح قبض می شود .

-هنگامی که خداوند قبض روح می کند به به قالبی مانند قالب دنیا باز می گرددو می خورد و می نوشد و در آن دنیا به صورت های دنیایی افراد را میشناسد .

روح شیعیان هنگام مرگ به آسمان می رود اگر اجلش نرسیده بود به جسد بر می گردد.

-خروج نفس از بدن باعث استراحت بدن می شود ، وبعد روح به آن بر می گردد.

روح را علامه مجلسی جسم بخاری لطیفی می داند که از اغذیه به وجود می آید.

در مورد سرنوشت روح پس از مرگ هم داریم روح انسان باقی می ماند و به صورتی شبیه صورت دنیوی می باشد که به همین صورت شناخته می شود: وَ مِنْهُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَیَّرَ تِلْکَ الرُّوحَ فِی قَالَبٍ کَقَالَبِهِ فِی الدُّنْیَا فَیَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَیْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْکَ الصُّورَةِ الَّتِی کَانَتْ فِی الدُّنْیَا.(کافی جلد 3 ص 245)

معرفت النفس در قرآن

البته در قرآن کریم هم بحث معرفت نفس به گونه ای مطرح شده است(شهید مطهری شناخت) نمونه آن در آیه 172 اعراف است که می فرماید "و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی" نتیجه می گیرند که از معرفت النفس می توان به خدا رسید یعنی اگر شخص خودش به خودش عرضه شود و توجه به چیز دیگر نداشته باشد به خدا می رسد البته شاید در واقع این یک برداشت فلسفی عرفانی از این آیه باشد اما به هرحال می توان این طور هم از آیه استنباط کرد.

عمده آیاتی که در این مورد استشهادشده به این قرار است

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)[5]

سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ (53)[6]

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ (172)[7]

شهید مطهری در این باره می فرمایند:"در آیه معروف «ذر» نکته عجیبى در باب شناخت خود و خود شناسى هست اگر چه به صورت رمز مانند بیان شده است؛ مى‏گوید: «اشهدهم على انفسهم» (مردم را شاهد بر نفسهاى خود گرفت). شهادت یکوقت اداى شهادت است که اول انسان چیزى را دیده، بعد مى‏خواهد براى دیگران نقل کند و شهادت بدهد؛ و یکوقت یکى را مى‏آورند براى اینکه اول ببیند و بعد شهادت بدهد. آن را مى‏گویند «اداى شهادت» و این را مى‏گویند «تحمّل شهادت». قرآن مى‏گوید خدا خود بشر را به خودش ارائه داد (البته این آیه از آیات فطرت است)، خودش را شاهد بر خودش گرفت، یعنى گفت خودت را ببین! (اشهدهم على انفسهم) تا بشر خودش را دید، خدا گفت: «الست بربّکم» آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بله. نمى‏گوید خدا خودش را به بشر ارائه داد، بعد گفت آیا من پروردگار شما نیستم؛ مى‏گوید بشر را به بشر ارائه داد و بعد گفت آیا من پروردگار شما نیستم؟ به چه مناسبت [اینطور گفت؟] [آیا] این مثل این است که آقاى زید را [به کسى‏] نشان بدهند بعد بگویند آیا عمرو را نمى‏بینى؟ نه، این حساب دیگر است. در مقام مثل، مثل این است که کسى به دوستش مى‏گوید آن آینه را نگاه کن، او در آینه نگاه مى‏کند، صورت رفیقش را مى‏بیند؛ تا به آینه نگاه کرد مى‏گوید من زیبا هستم یا نه؟ چرا؟ چون به آینه نگاه کرده است. اگر به دیوار نگاه کرده بود اینطور نبود.

اینقدر خدا با بشر نزدیک است! اینقدر خودشناسى و خداشناسى با یکدیگر آمیخته است! مى‏گوید بشر! خودت را ببین، تا خودش را مى‏بیند مى‏گوید آیا من پروردگار تو نیستم؟ تو خودت را ببینى مرا دیده‏اى، خودت را بشناسى مرا شناخته‏اى. جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»  (هر کس خودش را بشناسد خدا را شناخته است) از جملات معروف جهان است، قبل از اسلام هم این جمله گفته شده است، سقراط هم گفته است، در هند هم خیلى‏ها گفته‏اند ولى احدى به زیبایى قرآن بیان نکرده است. امیر المؤمنین از این تعبیرات، زیاد در کلماتش هست، در کلمات پیغمبر اکرم (ص) نیز هست، ولى به این زیبایى که در این آیه قرآن آمده احدى بیان نکرده است، با آن لسان رمزآمیز قرآن: بشر را به بشر ارائه داد و گفت خودت را ببین، تا خودش را دید گفت مرا خوب مى‏بینى؟ گفت: آرى، تو را خوب مى‏بینم؛ نمى‏گوید «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»، دوتا معرفت ردیف نمى‏کند: معرفت خودت، تا بعد، از آن منتقل بشوى به معرفت خدا. اینقدر این دو معرفت به هم نزدیک است که اگر این را ببینى آن را دیده‏اى. دیگران دوتا معرفت در کنار هم قرار داده‏اند، قرآن به یک تعبیر مى‏گوید همان عرفان نفس کافى است، اگر عرفان نفس باشد عرفان رب هم هست. اینقدر عرفان نفس با عرفان رب یکى است! مثل نگاه کردن به آینه است. در عین اینکه آینه غیر از صورتى است که در آن است اما اگر آینه را ببینى نمى‏توانى صورت درون آن را نبینى."( مجموعه آثار جلد 13 ص 353)

وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (19)[8]

این آیه را هم عده ای لازمه حدیث و موید حدیث من عرف نفسه فقد عرف ربه می دانند در واقع عکس نقیض غیر صریح آیه این حدیث می شود.البته این بحث جای تامل دارد.( حکمت عبادت ص 296 سرچشمه اندیشه جلد 4 ص 168)

نتیجه گیری

اگر چه در این مقاله سعی در ارائه برداشت های مختلف در معرفت النفس بوده و لذا قاعدتا نتیجه گیری خاص علمی نمی توان داشت اما می توان اجمالا گفت معرفت النفس در میان گروه های علمی مختلف ،به عنوان یکی از طریق معرف الهی مطرح بوده البته با فراز و فرودها یا شدت وضعف های مختلف.

آنچه اهمیت این مطلب را دوچندان می کند ،هدف انسان از زندگی در این دنیا و لازم بودن شناخت انسان از خودش برای رهایی از پوچی و رسیدن به آرامش است . تاثیر شناخت و هستی شناسی انسان در نظام تعلیم و تربیتی انسان و بر اساس آن تربیت نسل های آینده بر هر متفکر این عرصه پوشیده نیست.

آنچه در جمع بندی نهایی می توان به آن توجه کرد،لازم بودن تفکیک و باز تعریف معرفت النفس در قرآن و روایات  از علوم اجتماعی و طبی و فلسفی عرفانی است که عدم توجه به مبانی متفاوت این دستگاه ها موجب خلط بسیاری از مباحث تعلیم و تربیت می شود.امید است در آینده توجه بیشتری به این نکته بشود.

البته شاید بهترین جمع بندی، برداشت ترکیبی و گزینشی از این روش ها به حسب استعداد و توانایی های هر فرد باشد.

منابع

-         قرآن کریم

-         بحارالانوار

-         مصباح الشریعه

-         جامع السعادات

-         مجموعه آثار شهید مطهری

-         مجموعه آثار آیت الله جوادی

-         مجموعه آثار امام خمینی (ره)

-         غررالحکم و دررالکلم

-         عوالی الئالی

-         رسائل علامه طباطبایی

-         متشابه القرآن ابن شهر آشوب

-         نهج البلاغه

-         شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید

-         مجموعه ورام

-         درآمدی بر نظام حکمت صدرایی جلد 3

-         مجموعه آثار استاد اصغر طاهرزاده


 



[1] منظور شناخت قوای نفس و استفاده از علم به آن ها برای رسید ن به قرب الی الله میباشد که در ادامه روایت داریم:..... فَإِذَا کَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَکِیّاً فَطِناً فَهِماً عَرَفَ فِی مَا هُوَ وَ مِنْ أَیْنَ تَأْتِیهِ الْأَشْیَاءُ وَ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ لِمَا هُوَ  صَائِرٌ بِإِخْلَاصِ الْوَحْدَانِیَّةِ وَ الْإِقْرَارِ بِالطَّاعَة....

[2] البته همان طور که گذشت این برداشت های حکمای یونان با برداشت اخلاقی رابطه دارد و شاید آن ها لازمه شناخت فلسفی را تزکیه نفس می دانند.

[3] وَ مَنْ‏ وَصَفَهُ‏ فَقَدْ أَلْحَدَ فِیه‏:تحف العقول:ص 63و توحید صدوق ص37

[4] البته این بخش با معرفت النفس اخلاقی هم رابطه دارد.

[5] مائده

[6] فصلت

[7] اعراف

[8] حشر

  • ۹۳/۱۱/۰۳
  • مجید ریاضیات

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی