مقدمه: شخصیت شهید مطهری در این زمان برای کمتر کسی پوشیده و مورد تردید است .کتاب های ایشان مورد تایید امام خمینی(ره) و علامه طباطبایی (ره) بوده و همواره همه ی شخصیت های بزرگ در مورد آثار ایشان به روش های گوناگون تمجید کرده اند .وی شخصی فیلسوف، فقیه ، متفکر در مسائل اساسی اسلام ، آشنا به مباحث و علوم روز و نظریات جدید دانشمندان در زمینه های مرتبط با حوزه فعالیت خود بوده است .ویژگی مبرّز ایشان "زمان شناسی" آن بزرگوار بود که وی را از دیگر همفکران خود جدا میکرد .که تجلی این تفکر را در کتاب "اسلام و مقتضیات زمان" ایشان بود .ویژگی دیگر ایشان جامعیت در تمام زمینه های اساسی اسلام بود که در افراد نادری این ویژگی پیدا میشود .
ایشان در زمینه فلسفه داری نظریات بدیعی می باشند به طوری که رهبر معظم انقلاب معتقدند بایستی نظریات ایشان به طور منسجم و نظام یافته از مباحث دیگر جدا و سپس چاپ گردد، تا علاقه مندان و صاحب نظران به راحتی از نظرات ایشان استفاده کنند .
روش ورود و خروج شهید مطهری در مسائل مختلفو طرح مسائل مختلف ، از مواردی است که نظر بسیاری از صاحب نظران را به خود جلب کرده است .ایشان با در نظر گرفتن شبهات و نظریات جدید با طرح یک سوال وارد بحث شده و با داستان و یا خاطره ی آموزنده از آن بحث خارج می شوند .در این کتاب هم ایشان از این روش بهره می جویند .
امید است در حد مختصری بتوانیم رویکرد ایشان در این کتاب را مورد بررسی قرار بدهیم .
شناسه کتاب
مطهری، مرتضی 1358-1298، مساله شناخت، 1367 ناشر : تهران انتشارات صدرا ( با کسب اجازه از شورای نظارت بر نشر آثار استاد شهید ) 1388چاپ بیست و چهارم 256 صفحه
زندگی شهید مطهری
استاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان، واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم می شود در حالی که به تازگی موسس گرانقدر آن آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده از جهان فروبسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته اند.
در دوره ی اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی ( به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه : الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است.
مولف شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان ،بهره های معنوی فراوان برده است. از اساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد (در فقه (نام برد. وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده است. در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رود به تهران مهاجرت می کند. در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانیهای تحقیقی می پردازد. در سال 1334 اولین جلسه ی تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد. در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند. در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود ،استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است.
وی کنار امام بوده است به طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله ی پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شود و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود.
پس از تشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط شهید محمد بخارایی، کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر می شود ولی از آنجا که قاضی پرونده ، مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود به ایشان پیغام می فرستد که حق استادی را به جا آوردم و بدین ترتیب استاد شهید از مهلکه جان سالم بدر می برد. در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها، انجمن اسلامی ،اسلامی کردن محتوای نهضت اسلامی پزشکان، مسجد هدایت، مسجد جامع نارمک و غیره ادامه می دهد.
به طور کلی استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود و با اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود و با کجرویها و انحرافات، مبارزه ی سرسختانه کرد. در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود به طوری که می توان او را بنیانگذار آن موسسه دانست. ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خودسرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره و ممانعت او از اجرای طرحهای استاد و از جمله ایجاد یک شورای روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد سرانجام در سال 1349 علیرغم زحمات زیادی که برای آن موسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود در حالی که در آن چند سال خون دل زیادی خورده بود از عضویت هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.
در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبایی و آِیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد. از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود، سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
اما مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب است. این امر خصوصاً در سالهای 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام، استاد مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به « مجاهدین خلق ایران » پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز می دارد و حتی تغییر ایدئولوژی آنها را پیش بینی می نماید. در این سالها استاد شهید به توصیه حضرت امام مبنی بر تدریس در حوزه علمی قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده و درسهای مهمی در آن حوزه القا می نماید و همزمان در تهران نیز درسهایی در منزل و غیره تدریس می کند. در سال 1355 به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته می شود. همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران » را بنیان می گذارد بدان امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند؛ گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته است ولی در سال 1355 موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت نماید. پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار می گیرد و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا می نماید. در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو می کند و در همین سفر امام خمینی ایشان را مسؤول تشکیل شورای انقلاب اسلامی می نماید. هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسؤولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده می گیرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود تا اینکه در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی بیرون آمده بود باگلوله گروه نادان و جنایتکار فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادت می رسد و امام و امت اسلام در حالی که امیدها به آن بزرگمرد بسته بودند در ماتمی عظیم فرو می روند.
ایشان،مفسر قرآن، فیلسوف، متکلم، عضو هیئت موتلفه اسلامی و از نظریهپردازان نظام جمهوری اسلامی ایران بود.
آثار
· آیینه جام
· اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب
· آزادی معنوی
· اسلام و مقتضیات زمان ۲ جلد
· آشنایی با علوم اسلامی ۳ جلد: منطق و فلسفه، کلام و عرفان و حکمت عملی، اصول فقه و فقه
· آشنایی با قرآن فعلا ۱۱ جلد
· شرح اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی ۵ جلد
· امامت و رهبری
· امدادهای غیبی در زندگی بشر
· انسان در قرآن
· انسان کامل
· انسان و ایمان
· انسان و سرنوشت
· بیست گفتار
· پاسخهای استاد به نقدهای کتاب مساله حجاب
· پیامبر امی
· پیرامون انقلاب اسلامی
· پیرامون جمهوری اسلامی
· تعلیم و تربیت در اسلام
· تکامل اجتماعی انسان
· توحید
· جاذبه و دافعه علی
· جامعه و تاریخ
· جهاد
· جهانبینی توحیدی
· حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ۲ جلد
· حق و باطل
· حکمتها و اندرزها
· حماسه حسینی ۳ جلد
· خاتمیت
· ختم نبوت
· خدمات متقابل اسلام و ایران
· داستان راستان ۲ جلد
· درسهای الهیات شفا ۲ جلد
· ده گفتار
· زندگی جاوید یا حیات اخروی
· سیری در سیره ائمه اطهار
· سیری در سیره نبوی
· سیری در نهجالبلاغه
· شرح مبسوط منظومه ۴ جلد
· شرح منظومه ۲ جلد
· شش مقاله الغدیر و وحدت اسلامی
· شش مقاله جهان بینی الهی و جهان بینی مادی
· عدل الهی
· عرفان حافظ تماشاگه راز
· علل گرایش به مادیگری به ضمیمه ماتریالیسم در ایران
· فطرت
· فلسفه تاریخ ۲ جلد
· قیام و انقلاب مهدی به ضمیمه شهید
· لمعاتی از شیخ شهید
· مساله حجاب
· مساله ربا به ضمیمه بانک و بیمه
· مساله شناخت
· معاد
· مقالات فلسفی ۳ جلد
· نبوت
· نظام حقوق زن در اسلام
· نظری به نظام اقتصادی اسلام
· نقدی بر مارکسیسم
· نهضتهای اسلام صد ساله اخیر
· وحی و نبوت
· ولاها و ولایتها
بعضی از کتب ایشان در حال آماده سازی برای چاپ می باشد .
توضیحاتی در مورد کتاب "مساله ی شناخت"
کتاب "مساله شناخت" مجموعه ای است مشتمل بر ده جلسه سخنرانی متفکر
شهید استاد مرتضی مطهری تحت عنوان " مسئله شناخت " که در محرم سال 1397
برابر با آذر ماه و دیماه سال 1356 در کانون توحید ( تهران ) ایراد شده است ( هشت
جلسه آن در نیمه اول محرم و دو جلسه آخر هر یک به فاصله یک هفته از جلسه قبل
برگزار گردیده اند ) . انتخاب این موضوع برای بحث ، بی مناسبت نبوده است . گذشته
از اینکه مسئله شناخت از مسائل مهم فلسفی است که از دیرباز مورد بحث دانشمندان
بوده و به خودی خود موضوعیت دارد ، مطرح کردن این بحث در آن ایام معنی و مفهوم
خاصی داشته است . در آن زمان از سوئی مارکسیستها فعالیت فرهنگی وسیعی داشتند که
بعضا از سوی رژیم شاهنشاهی - نیز جهت تضعیف جناح اسلامی حمایت می شدند - و از سوی
دیگر از تغییر ایدئولوژی سران سازمان موسوم به " مجاهدین خلق ایران "
حدود دو سال بیشتر نمی گذشت . در نتیجه جوانان مسلمان هدف تهاجم گسترده اندیشه های
بیگانه - خصوصا اندیشه های مارکسیستی - بودند و پاسخهای لازم را جهت رد شبهات
القائی ماتریالیستها در دست نداشتند .
در چنین اوضاع و احوالی بود که استاد شهید ، این مسئله شناس عصر ما و این پاسدار
فداکار ایدئولوژی اسلامی ، همچون مواقع حساس دیگر ، کمر همت بست و با طرح "
مسئله شناخت " بی پایگی اندیشه های بیگانه و استحکام اندیشه اسلامی در این
باب ر ا آشکار ساخت و جوانان مسلمان را مسلح به سلاح تفکر و اندیشه نمود ، و این
در حالی بود که استاد از سال 53 یعنی حدود سه سال قبل از ایراد این بحثها از سوی
رژیم گذشته ممنوع المنبر شده بودند ولی به خاطر اهمیت موضوع ، بدون اعتنا به این
امر این جلسات را تشکیل دادند که در آن هزاران تن از جوانان - خصوصا دانشجویان -
شرکت می کردند ، و رژیم که از آشنائی جوانان با اندیشه های اسلامی هراس داشت ،
سرانجام استاد را پس از اتمام دهمین جلسه ، در بین راه بازگشت به منزل دستگیر نمود
و استاد در پاسخ به این سؤال مأموران که مگر شما ممنوع المنبر نیستید پس چرا
سخنرانی کردید فرموده بودند : " اینها درس است ، سخنرانی نیست " و آنها
در پاسخ گفته بودند : " ما کلاس چند هزار نفری ندیده بودیم " . قابل ذکر
است که در جلسه بعد انبوه دانشجویان که از دستگیری استاد اطلاع نداشتند و به کانون
توحید آمده بودند ، پس از اطلاع از این امر ، در خیابان نماز جماعت بپا داشتند و
سپس تظاهرات وسیعی بر پا نمودند . باری ، این درسها توسط ساواک تعطیل گردید و
استاد موفق به تکمیل آن نشدند و این مقدار که بحث شده است حدود نیمی از بحث "
مسئله شناخت " را تشکیل می دهد ، چنانکه خود استاد در جلسه هشتم این درسها به
مناسبت ، چنین می گویند : " امشب آخر آن هشت شبی است که بنا بود در اینجا
صحبت کنیم ، و خیال می کردم که شاید بتوانم در هشت شب همه مسائل بحث شناخت رابیان
کنم ولی بعد دیدم دامنه بحث گسترده تر است . ما تا این جلسه ، هشت مبحث از مباحث
شناخت را گفتیم که بعضی را به اختصار بیان کردیم . . . به اندازه همین مقدار هنوز
مسئله داریم که بعضی از این مسائل لااقل از بعضی مسائل گذشته اهمیتش بیشتر است و
کمتر نیست . . . "
در پایان ذکر چند نکته را ضروری است :
1 .در جلسات پنجم و ششم و هفتم به خاطر تقارن ایام با شبهای تاسوعا و عاشورای حسینی ، نیمی از بحث اختصاص به بحث پیرامون حادثه کربلا داده شده است که این سه نیم جلسه به صورت یک بحث مستقل به عنوان " ماهیت قیام حسینی " در جلد دوم کتاب " حماسه حسینی " به چاپ رسیده است .
2 . قبلا دو کتاب تحت عنوان " مسئله شناخت " به نام استاد شهید توسط دو ناشر غیر مسؤول که یکی از آنها بی نام و نشان بوده بدون کسب اجازه از " شورای نظارت " منتشر گردیده است که با کیفیت بسیار نامطلوب و اشتباهات فراوان عرضه شده اند ، و البته در همان ایام اقدامات قانونی لازم به عمل آمد و از چاپ مجدد آنها جلوگیری به عمل آمد.
3. بحث شناخت ، در جلد سوم " شرح مبسوط منظومه " نیز به مناسبت بحث از معقولات اولی و معقولات ثانی مطرح و مورد بحث نسبتا مشروح واقع شده است که البته سبک بحث در آنجا با سبک بحث در اینجا تفاوت دارد ، در آنجا بحث صرفا جنبه فلسفی دارد ، ولی در اینجا بحث جنبه های دیگر و از جمله جنبه قرآنی و روانشناسی نیز دارد . همچنین استاد شهید بحثی تحت عنوان " شناخت در قرآن " دارند که آن نیز در آینده نزدیک منتشر خواهد شد .
4. در تنظیم این مجموعه ، گذشته از اصلاحات اندک عبارتی هیچگونه دخل و تصرفی در بیان استاد انجام نشده و حالت گفتاری و اصالت مطالب حفظ گردیده است .
5.موضوع کتاب یکی از مهمترین مباحث فلسفی یعنی شناخت می باشد که از گذشته تا به امروز مورد مناقشه ی بسیاری از افراد در طول تاریخ بوده است و امروز نیز با توجه به نظریه های دانشمندان مغرب زمین لزوم این مطلب بیش از پیش احساس می شود .
6.علت انتخاب این کتاب توجه بیش از پیش به این بحث در شرایط امروز برای پاسخ گویی به شبهات می باشد .
7.این کتاب علاوه بر موضوعات اساسی خود که مساله شناخت می باشد به تناسب محل بحث های دیگر نظیر تفسیر آیاتی از قرآن ونهج البلاغه وارد می شود همچنین نظریات مختلف در باب شناخت را هم به دقت مورد بررسی قرار می دهد .
8.این کتابِ سخنرانی علمی و تخصصی، برای علاقه مندان فلسفه می باشد البته با توجه به بیان زیبا و شیرین وساده شهید مطهری قابل استفاده برای دانشجویان وطلاب غیر رشته فلسفه نیز می باشد .
9. بنا به فرموده ی خود استاد این بحث به طور کامل بحث شناخت را نمی رساند زیرا به اندازه ی همین بحث باید جلسات دیگری برگزار می شد که به دلیل ممانعت رژیم پهلوی این کار با وقفه مواجه شد .
10. شهید مطهری به دنبال یافتن نظریه صحیحی در باب شناخت می باشد لذا نظریات مختلف دانشمندان در این باب را مطرح و مورد بررسی دقیق قرار می دهد و نهایتا به نظریه جامع حکمای اسلامی در این باب می رسند .
11.استاد مطهری به عنوان یک فیلسوف ونظریه پرداز در مسائل اساسی اسلام بر این نکته تاکید دارند که همواره باید نظرات مخالف را به طور صحیح بیان کرد در صورتی که صحیح با شد مورد تصدیق و در غیر این صورت تصحیح می شود .این امر در آثار ایشان به وفور یافت می شود به طوری که در آن زمان مارکسیست ها برای اطلاع از نظریات صحیح دانشمندان خود کتب ایشان را به دقت می خواندند ویا سخنرانی های ایشان در مورد این مکاتب به گونه ای است که اگر کسی آشنایی با ایشان نداشته باشد ، ایشان را پیرو همان مکتب می شمرد !
نمونه هایی از مواردی که ایشان به تناسب بحث وارد مباحث گوناگون می شوند
در فصل اول پس از بحثی در مورد شناخت و نظراتی پیرامون آن استاد این پرسش را مطرح می کنند که شناخت در مذهب چگونه است ؟ آیا قرآن می گوید شناخت ممکن است ؟آیا شناخت جایز است ؟ بعد می فرمایند این قضیه در تورات تحریف شده است؛ که آن زیان آورترین تحریف تاریخ است که در تورات آمدهاست .در تورات آمده که آن درختی که نباید آدم از آن می خورد مربوط به جنبه ی انسانیت انسان است اما در قرآن فرموده مربوط به جنبه ی حیوانیت انسان است .در قرآن داستان خوردن آدم از شجره ی ممنوعه بعد از "عَلّم آدمَ الاسماءَ کلَّها " [1]آمده است یعنی انسان با شناخت این کار را کرد لذا به او گفتند برو بیرون .اما در تورات داستان این گونه آمده است که انسان دو کمال داشت 1) کمال معرفت 2) کمال جاودانه بودن
آدم از درخت معرفت خورد و چشمش باز شد و لذا خطر خوردن از درخت جاودانگی هم بود لذا گفتند بهتر است او را خارج کنیم .این تحریف برای مذهب گران تمام شد لذا گفتند میان دین ومعرفت تضاد است یا باید دین داشت و امر خدا را بپذیرد یا باید از معرفت بخورد و چشم هایش باز شود . پس گفتند ما جهنم با چشم باز را بر بهشت چشم بسته ترجیح می دهیم .در حالی که قرآن می فرماید: آدم تا آدم شد از بهشت بیرون شد با این که علم داشت چون آدم به لوازم شتاخت خود عمل نکرد .پس قرآن قائل به ممنوعیت شناخت نسیت بلکه قائل به امکان شناخت است زیرا دعوت به شناخت می کند زیرا به آدم می گوید :"وعَلّمَ الآدمَ الاسماءَ کلَّها "قرآن راجع به آدم ،اول درجه ی شناختش را بالا می برد .
دعوت قرآن به شناخت
1- یونس 101: قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ نظر به معنای فکر کردن
2- مائده 105: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ : در این آیه بحث خود شناسی است
3- اعراف 172 :وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ: در این آیه نکات زیادی نهفته است فرمود "أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ " نه ربهم نه الله و... لذا شدت اتصال خدا به انسان را می گوید مثل آینه : " مَن عَرفَ نفسَه عرَف ربَّه "[2]
استاد در بحث ابزار های شناخت (فصل دوم)وارد بحث قرآنی میشوند و نظر قرآن در این مورد را بیان می فرمایند :
نحل 78: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ.
السمع والبصر اشاره به این مطلب دارد که در میان حواس این دو حس بیشترین تاثیر را در شناخت دارند .
افئده : قوه ای است که تجزیه و ترکیب می کند در اصطلاح قرآن به آن لب یا حجر گویند که مرکز تفکر یا قلب یا دل است .
لغت "شکر" به معنای تقدیر است و قدردانی کردن. به همین دلیل به خداوند شکور گویند .آیا یعنی خداوند خود را شکر می کند ؟ خیر .چون خدا را به حکم این که تقدیر و قدردانی می کند (لا یضیع اجر المحسنین) شکور می گویند .یعنی خداوند اعمال نیک و بد ، عمل صالح و فاجر را در یک میزان نمی گذارد .بنده ی شکور هم یعنی بنده ای که خدا به او نعمتی داده و او آن نعمت را تقدیر کند . تقدیر نعمت یعنی چه ؟ قدر نعمت را بشناسد یعنی چه ؟ این مسئله ای است که از قدیم مطرح بوده و همه اینطور تعریف کرده اند و تعریفش هم خیلی روشن است ، یعنی آن نعمت را در مسیری که برای آن آفریده شده است به کار برد . " شکر " یعنی به کار بردن نعمت حق در مسیری که خدای متعال آ ن نعمت را برای آن آفریده است . شکر نعمتِ دست ، گفتن " الهی شکر " نیست ، الهی شکر خبر از شکر است نه خود شکر . مثل اینکه " استغفرالله ربی و اتوب الیه " صیغه توبه است نه خود توبه . برخی میان صیغه توبه و خود توبه اشتباه می کنند ، توبه یعنی پشیمانی شدید از گناه ، تصمیم اکید بر تکرار نکردن گناه و بازگشت به سوی حقیقت . این ، یک لفظ بیانگری دارد که می گوییم : " استغفرالله ربی و اتوب الیه " ولی خود این که توبه نیست . من اگر یک تسبیح دستم بگیرم ، نه صدبار بلکه هزار بار این جمله را بگویم ، در حالی که پشیمان از گناه نیستم و تصمیم به اینکه دیگر گناه نکنم ندارم و اگر باز هم گناه پیش بیاید انجام می دهم ، این صد هزار بار گفتن ، توبه نیست ، این نگفتنش بهتر از گفتنش است ، این صیغه توبه است نه خود توبه . " الهی شکر " صیغه شکر است نه خود شکر . خود شکر یعنی حرکت کردن ، عمل کردن ، به کار انداختن نعمت در مسیری که خدا این نعمت را برای آن مسیر آفریده است . دست را خدا برای چه آفریده است ؟ پا را برای چه آفریده ؟ مغز را برای چه آفریده ؟ گوش را برای چه آفریده ؟ عقل را برای چه آفریده ؟ به کار انداختن همه اینها در مسیر خود شکر است . پس شکر سمع و بصر چیست ؟ « قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض » شکر چشم ، مطالعه عالم است ! شکر گوش ، حقایق را شنیدن ، شکر دل ، فکر کردن ، اندیشه کردن ، تجزیه و تحلیل کردن ، تجرید کردن ، تعمیم دادن و استدلال کردن است . پس معنی آیه چه شد ؟ « و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا . بشر ! مسیر خودت را بدان ، خدا تو را در این مسیر حرکت داده است ، یعنی اینها نظام الهی است ، سنت و مشیت الهی است ، مظاهر اراده اوست که تو آمدی ، وقتی که آمدی هیچ چیز نمی دانستی ، به تو چشم داد ، به تو گوش داد ، به تو دل داد ، برای اینکه شکر کنی ، برای اینکه اینها را به کار اندازی ، یعنی برای اینکه بشناسی ، برای اینکه چشم و گوش و دل را برای شناخت به کار بیندازی . این چشم و گوش تو ، لامسه و ذائقه تو ، ابزار شناخت است . هر حس ظاهر و باطنی که داری ابزار شناخت است . آن فکر و لب و قلب تو ، عقل و اندیشه و حجر تو ، سر و خفی و اخفای تو ، همه اینها ابزار شناخت است . خدا اینها را آفریده برای اینکه جهان را بشناسی . بنابراین قرآن این دو ابزار را صریحا به رسمیت می شناسد . پس تا اینجا ما از نظر قرآن به دو وسیله شناخت قائل هستیم . البته قرآن به ابزار دیگری هم قائل است که عرض خواهم کرد .
استاد وارد نظریات در این بحث می شوند
در اینجا نظریه های
دیگری است که باید با آنها آشنا شویم . شاید شناخت شناسی را در کتابهای فلسفی -
مثل کتابهای کلیات فلسفه - خوانده باشید . برخی مثل افلاطون فقط عقل را ابزار
شناخت می دانند و بس. بعضی برای عقل ارزش زیادی قائل نیستند ، ابزار شناخت را فقط
حواس ، و نقش عقل را بسیار ضعیف می دانند ، می گویند هر چه نقش هست مربوط به حس
است ، مثل فیلسوفان حسی اروپائی که چنین نظریه ای دارند . هیوم در رأس آنها قرار
دارد . جان لاک انگلیسی از رؤسای حسیّون است . هابز نیز از حسیّون است .
استاد در ادامه بحث وارد نوع چهارم از ابزار شناخت به نام ابزار دل یا تزکیه نفس
شدند در این بحث ابتدا نظریات مختلف دانشمندان را مطرح و بررسی می کنند سپس نظر
قرآن را هم به طور مبسوط مورد بررسی قرار می دهند :
یکی دیگر از آن ابزارها ابزار دل[3] است ، دل به اصطلاح عرفانی نه اصطلاح قرآنی . قرآن هم گاهی به این معنا اطلاق می کند ، ولی این اصطلاح خاص ، اصطلاح عرفا است . آیا دل یک ابزار شناخت است ؟ آیا می شود انسان نه از راه حس و عقل ، بلکه از راه دل بشناسد ؟ راه دل یعنی راه تزکیه نفس ، راه تزکیه قلب . آیا از این راه می شود شناخت ؟ عده ای از علمای جدید مانند پاسکال[4] ریاضیدانان معروف ، ویلیام جیمس[5] روانشناس و فیلسوف معروف آمریکائی ، الکسیس کارل [6] و برگسون[7] [ دل را ابزار شناخت می دانند ] . برگسون بیش از همه اینها معتقد است که انسان فقط یک ابزار شناخت دارد و آن دل است ، برای حواس و برای حواس و برای عقل نقشی قائل نیست . دکارت مثل افلاطون عقل را ابزار شناخت می داند ، حس را ابزار شناخت نمی داند ، می گوید حس به درد عمل می خورد ، به درد زندگی می خورد ، مثل اتومبیل است برای انسان ، به درد کار می خورد ،ولی با حس هیچ چیز را نمی شود شناخت . شناخت فقط و فقط با عقل است . برگسون هر چه را دکارت در باب حواس گفته است در باب عقل هم به کار می برد ، می گوید اشتباه کردی که می گویی عقل ابزار شناختن است ، نه ، خدا همینطور که حس را ابزار زندگی قرار داده نه برای شناختن ، عقل را هم وسیله دیگری برای زندگی روز مره قرار داده است ، عقل هم وسیله شناخت نیست ، آنچه که وسیله شناخت است احساس عرفانی است ، آنچه که عرفا آن را دل می نامند .
تمثیل مولوی
می دانید که چنین نظریه ای در میان عرفا بسیار رایج بوده
است . جنگ میان فلاسفه و عرفا:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت
بی تمکین بود
، که ملا می گوید - همین است . ملای رومی مثلهای خیلی شیرین و زیبایی برای این
مطلب آورده است ، از جمله می گوید : یک وقتی یک مسابقه بین المللی نقاشی در دنیا
بر قرار بود . چینی ها مدعی بودند که نقاشی و تمدن ما بالاتر است و رومیها معتقد
بودند که نقاشی و تمدن ما بالاتر است . قرار شد در یک سالن بزرگی چینی ها در یک
طرف و رومیها در طرف دیگر ، هر دو یک صحنه را نقاشی کنند ، بعد داورها نقاشی ها را
با یکدیگر تطبیق دهند و قضاوت کنند ، پرده ای هم میان آنها کشیدند که کار یکدیگر
را نبینند . مدتها طول کشید ، چینی ها به نقاشی مشغول بودند ، اما رومی ها به جای
اینکه نقاشی کنند رفتند یک آینه بسیار است ) . عارف به فیلسوف می گوید : آقای
فیلسوف ! من با پاک کردن قلب خودم ، با صاف کردن قلب خودم ، با پاکیزه کردن نفس
خودم ، جهان را بهتر از تو منعکس می کنم . تو می گویی فلسفه ، صیروره الانسان
عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی[8] ، تو می گویی هو العلم بحقائق الاشیاء علی ما
هی علیه [9]،
تو برو جان بکن ، هر چه می خواهی از این تلاشها بکن ، من خودم را در مقابل عالم
صاف می کنم ، آئینه ای می شوم در مقابل عالم ، هیچ نقشی در خودم رسم نمی کنم ، تو
برو این ضابطه و آن قاعده را بخوان و در خودت نقش ببند ، من در خودم هیچ نقشی نمی
بندم ولی خود را پاک می کنم ، آنوقت جهان در من نقش می بندد و جهان را می بینم .
بوعلی که یک فیلسوف است و پری به این حرفهای عرفانی اهمیت نمی دهد وقتی به یک حرفی
می رسد که نمی شود یک برهان نظیر برهانهای ریاضی و فلسفی خیلی خشک بر آن اقامه کرد
،می گوید رهایش کن ، این حرف مثل حرفهای عارفهاست ، مثل حرفهای صوفیهاست . عارف
وقتی به حرف فیلسوف می رسد می گوید رهایش کن ، او در عالم خیال خودش سر در گم است
، او مثل کرم ابریشمی است که دائم دور خودش تنیده و در خانه خیال خودش خفه شده و
خودش خبر ندارد . این می گوید آن را رها کن و آن می گوید این را رها کن ، گو اینکه
بوعلی در آخر عمر تمایلاتی به عرفان پیدا کرد و " مقامات العارفین " را
که جزء آخرین آثارش می باشد نوشت و به یک مقدار مسائل عرفانی اعتراف کرد . قرآن چه
می گوید ؟ قرآن نه این را می گوید و نه آن را . قرآن نمی گوید فقط حس و عقل ، دل
هیچ و همچنین نمی گوید که همه اش دل ، و عقل هیچ ، چون قلمروهای اینها را از
یکدیگر جدا می داند . قلمروها و موضوعات فرق می کند . برای اینکه خودت را بشناسی ،
می گوید تزکیه نفس کن . هیچ روانشناس و روانکاوی نمی تواند به اعماق ضمیر انسان آن
مقدار [ آشنا شود ] که تزکیه و تصفیه نفس ، انسان را به خودش آشنا می کند ، با
تزکیه و تصفیه نفس ، یک سلسله حکمتهای الهی ، راه را و سلوک را به انسان نشان می
دهد و غبارها را از جلوی چشم انسان برمی گیرد .
حقیقت ، سرائی است آراسته هوی
و هوس گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند
نظر گر چه بیناست مرد
قرآن نمی گوید اگر می خواهی طب یاد بگیری تزکیه نفس کن طب در دلت نقش می بندد .
این ، حرف مفت است . درس طب را باید خواند ، باید رفت روی بیماریها مطالعه کرد ،
روی داروها مطالعه کرد ، باید آزمایش کرد . اگر ریاضیات می خواهی یاد بگیری باید
درسش را بخوانی ، طبیعت را می خواهی بشناسی ، همین طور ، « قل انظروا ما ذا فی
السموات و الارض »[10] .
« ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب » (
اولی الالباب ، در اینجا یعنی صاحبان فکرها ) « الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و
علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا »[11] .
قلمروی هر کدام از دیگری جدا است . حسابها را با هم مخلوط نکنید ، نه تو منکر او
باش و نه او منکر تو باشد ، قلمروی حس و عقل محدود است ، قلمروی دل هم محدود است ،
این یک حساب دارد و آن حساب دیگری . همین قرآنی که اینجا می گوید : « و الله
اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم
تشکرون »[12]
. و اینچنین با خشونت یک فیلسوف دعوت به شناخت از راه حس و عقل می کند ، در جای
دیگر با لطافت بیان یک عارف - و بیشتر - می فرماید : « و الذین جاهدوا فینا
لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین » [13]
آنان که در راه ما مجاهده کنند ، خود را پاک کنند ، خلوص نیت داشته باشند ، اخلاص
بورزند ، از یک راههای غیبی هدایتشان می کنیم ، نور به آنها می دهیم ، حکمت به
آنها می دهیم تا حقایق زندگی را خوب درک کنند و بفهمند ، تا فکرشان بازتر ، عقلشان
روشن تر و چشمشان بازتر شود . و نیز می فرماید : « و الشمس و ضحیها 0 »« والقمر
اذا تلیها 0 و النهار اذا جلیها 0 و اللیل اذا یغشیها 0 والسماء و ما بنیها 0 و
الارض و ما طحیها 0 و نفس و ما سویها 0 فالهمها فجورها و تقویها 0 قد افلح من
زکیها 0 و قد خاب من دسیها » [14] .
اول طبیعت را ذکر می کند : سوگند به تابش صبحگاه خورشید ، سوگند به ماه چون پیروی
آفتاب کند ، سوگند به روز چون خورشید را جلا دهد ، سوگند به شب آنگاه که جهان را
فرا می گیرد ، سوگند به آسمان و آنکه آن را بنا کرد ، سوگند به زمین و آنکه آن را
گسترد ، سوگند به نفس و جان انسان ، سوگند به اعتدال روح انسان ( چه زیبا می گوید
قرآن ! به خدا انسان اشکش جاری می شود از زیبائی و لطف این آیات ) ، قسم به جان
انسان ، قسم به اعتدال جان انسان ، به این اعتدال خلقت ، که فجور و تقوای [ نفس را
به او الهام کرد[15]]
. بعد می گوید : « قد افلح من زکیها »رستگار شد آنکه نفس خودش را پاک کرد . ای
آقای عالم ! ای آقای فیلسوف ! ضعفهای خودت را باید بر طرف کنی . اینکه من در
لابراتوار هستم کافی نیست ، باید آدم بود . اگر می خواهی شناخت داشته باشی ، شرط
شناخت صحیح داشتن آدم بودن است . آدم باش ، برو در لابراتوار ، آدم باش برو سر
کلاس ، آدم باش و فکر کن ، آدم باش و تدریس کن ، آدم باش و سر کلاس استاد بنشین .
قد افلح من زکیها 0 و قد خاب من دسیهاغ رستگار شد آن کسی که جان عزیزش را (که من
به آن قسم خوردم) تزکیه کرد . بدبخت و بیچاره شد کسی که در او تدسیس کرد .
دسیها از ماده " دسس " است ، دس
یعنی تحریف کردن ، قلم بردن ، [ مثل اینکه کسی ] در متن اصلی و صحیح یک مؤلف ، غلط
وارد کند ، یا در یک سند تنظیم شده قلم ببرد ، یا اینکه کسی یک کتاب بنویسد و
دیگری مطلبی بر آن بیفزاید یا چیزی را از آن حذف کند و مسائلی را بگوید که روح
مؤلف به کلی از آن بی خبر باشد ، مثل کتابهای شعری ما : معلوم نیست که حافظ بیچاره
شعرهای اولی که گفته چه بوده است . هر کسی که خواسته شعری بگوید دیده که اگر به
نام خودش باشد احدی گوش نمی کند ، برداشته یک " حافظا " آخرش گذاشته و
در [ دیوان ] حافظ خودش نوشته است . با چه زحمتی باید به دست آورد که حافظ اصلی
کیست و الحاقیها کدام است . خیام در همه عمرش شاعر نبوده ، یعنی حرفه اش شعر نبوده
ولی ذوق شعری خیلی عالی و بالایی داشته است ، مرد حکیمی است ، مرد ریاضیدانی است ،
مرد موحدی است و اهل توحید است ، به یک واسطه شاگرد بوعلی است و همیشه از خود و
بوعلی به عنوان " من و معلمم " یاد می کند . اینهمه شعرهای پوچ از خیام
نقل می کنند [ در حالی که ] او در رد این مسائل - همینها که راجع به فلسفه خلقت ،
تکلیف و فلسفه حرمت و غیره در شعرهایش هست - رساله دارد که شورویها و مصریها چاپ
کرده اند . می گویند در همه عمرش فقط شانزده رباعی گفته است . مرد با ذوقی بوده و
گاهی شعر می گفته ( مثل بوعلی که گاهی شعر می گفته ) ، شاعر هم وقتی ذوق شعریش گل
می کند یا سر به سر این می گذارد یا سر به سر آن . بالاخره شعر زبان شعر است ،
زبان شعر غیر از زبان حکمت است ، غیر از زبان علم است . حال ببینید در این رباعیات
که به نام خیام است چه حرفها که وجود ندارد . این را می گویند دس ، می گویند تحریف
. قرآن چه زیبا تعریف کرده است ! می گوید : ای انسان ! تو یک کتابی ، در این کتاب
حرف غلط ننویس ، یعنی درست بنویس ، هر جا که شناخت تو صحیح است [ بنویس ] ، هر حرف
غلطی بر لوح نفس خودت ثبت کنی به این کتاب خیانت کرده ای ، هر چه لغو و چرند و
مزخرف یاد بگیری که نه به درد دنیایت می خورد و نه به درد آخرتت [ به این کتاب
خیانت کرده ای ] . « و قد خاب من دسیها »قرآن می گوید حیف این جان تو نیست که
شعرهای فروغ فرخزاد را در فکر خودت راه بدهی ؟ « قد افلح من زکیها 0 و قد خاب من
دسیها »هر دروغی که در ذهنت بیاید و هر خلافی که فکرش را بکنی به این کتاب خیانت
کرده ای . ای انسان ! خیانت نکن ، به جان خودت سوگند ، به اعتدال روح خودت سوگند
که رستگاری تو در پاک نگهداشتن این جان ، و بدبختی تو در آلوده کردن آن است . پس
قرآن این ابزار را هم مثل آن [ دو ابزاری ] که قبلا عرض کردیم به رسمیت می شناسد
اما هرگز مثل یک صوفی ، مثل یک عارف ( البته همه عرفا اینطور نیستند ، بعضی از
آنها خیلی اهل فکر و علم هستند ) ، مثل بعضی از آنها که در دنیای هند وجود داشته
اند نمی گوید دنبال علم نرو ، برو دنبال تزکیه نفس . قرآن می گوید دنبال علم برو ،
دنبال عمل هم برو ، دنبال علم برو ، دنبال تقوی هم برو ،این دو را از یکدیگر تفکیک
نکن . تقوای محض یعنی تعطیل کردن چشم ، تعطیل کردن گوش ، تعطیل کردن فکر ، پس برای
چه خدا اینها را خلق کرد ؟ ! کافی بود دل را به آن معنا که تو می گویی خلق می کرد
، دیگر چشم و گوش و عقل و حواس و فکر را خلق نمی کر د . تحقیر علم نه ، تحقیر پاکی
و اخلاص و تزکیه نفس هم نه .
درجات شناخت
استاد در ادامه می فرمایند مسئله بعدی ما مسئله درجات شناخت است . ما شناخت سطحی داریم و شناخت عمقی . شناخت عمقی یک درجه خیلی ساده اش شناخت سطحی است ، درجه بالاتر از آن - که آن را به یک تعبیر عمقی هم می گویند - شناخت علمی است .
یکی از منابع شناخت ، طبیعت است . طبیعت یعنی عالم جسمانی ،
عالم زمان و مکان ، عالم حرکت ، همین عالمی که در آن زیست می کنیم و با حواس
خودمان با آن در ارتباط هستیم . کمتر مکتبی است که طبیعت را به عنوان یک منبع
شناخت قبول نداشته باشد ، ولی هم در قدیم و هم در حال حاضر ، علمایی بوده و هستند
که طبیعت را منبع شناخت نمی دانند . افلاطون طبیعت را منبع شناخت نمی داند ، چون
رابطه انسان با طبیعت از طریق حواس است . و جزئی است و او جزئی را حقیقت نمی داند
. او منبع شناخت را در واقع همان عقل می داند با نوعی استدلال ، که خود افلاطون
این متود و روش را دیالکتیک می نامد .
شاید تعجب کنید که حتی دکارت که یکی از دو فیلسوفی است که علم را در مسیر جدید انداختند ، با
اینکه یک فیلسوف طبیعت گراست و با اینکه یک مردی است که بشر را دعوت به مطالعه
طبیعت کرده است ، برای طبیعت از نظر منبع شناخت بودن و برای حواس از نظر ابزار
شناخت بودن ارزشی قائل نیست . می گوید طبیعت را باید مطالعه کرد و از طریق حواس هم
باید مطالعه کرد ولی این ما را به حقیقتی نمی رساند ، علمی به ما می دهد که به کار
ما می خورد بدون اینکه بتوانیم مطمئن باشیم که آن چیزی که ما می شناسیم همانطور
است که ما می شناسیم ، ارزش عملی دارد نه ارزش نظری و شناختی . ولی اینها در میان صاحبنظران جهان کم هستند .
اکثر صاحبنظران ، طبیعت را منبعی برای شناخت می دانند . حال آیا علم جدید که انسان
می بیند از نظر فنی و صنعتی و تکنولوژی اینقدر پیشرفت کرده است ، از نظر شناخت به
معنی واقعی آن هم همینطور است ؟ یعنی جهان را ، واقعیت و عین را آنچنان که هست به
ما ارائه می دهد ؟ یا همان حرف دکارت درست است : به ما قدرت و توانایی می دهد ،
ارزش عملی برای ما دارد بدون اینکه ما بتوانیم مطمئن باشیم که علم امروز بشر ،
واقعیت را همانطور که هست نشان می دهد . برتراندراسل [16]کتابی
به نام " جهان بینی علمی " دارد . او در این کتاب ( که بحثهای خیلی
جالبی هم کرده است ) تحت عنوان " خصلت روشهای علمی " یا "
محدودیتهای روشهای علمی " - که در واقع خدشه کردن در ارزش نظری و شناختی
روشهای علمی است - با کمال صراحت این مطلب را می گوید که شگفت این است که روز به
روز بر ارزش عملی علم امروز افزوده می شود و این علم بیشتر به بشر قدرت و توانایی
و تسلط بر طبیعت می بخشد ، ولی همچنین روز به روز از ارزش نظری و ارزش شناختی و
اینکه جهان آنچنان است که این علم نشان می دهد کاسته می شود ، به طوری که بدیهی ترین
مسائل که برای علمای گذشته و برای مردم عادی یک امر مسلم بوده است ، از نظر یک
فیزیکدان امری مشکوک است . می گوید اگر از من با زبان علمی بپرسی این جهان واقعیت چیست
؟ و آیا نظامی هست ؟ نمی دانم ، نقطه هایی اجمالا هست ، یک حوادث پراکنده در عالم
هست ، نه نظامی و نه ضرورتی و نه اساس و اصلی . می گوید علم امروز هیچ چیز را نمی
تواند ثابت کند ، باید آنها را به صورت یک امور مفروض قبول کند . ولی با اینکه
فیلسوفان مادی مثل خود راسل این اساس فکر فلسفی او را متزلزل می کنند ولی عرض کردم
که چون فیلسوف آزاد فکری است و افکارش دیکته ای نیست ، چیزی را که می فهمد و درک
می کند می گوید ولو اینکه بر خلاف اساس فکر و مکتب خودش باشد . ما فعلا وارد این
بحث که چرا علم امروز ارزش نظری و شناختی خود را از دست می دهد و ریشه قضیه چیست ،
نمی شویم ، چون خودمان این مطلب را قبول نداریم . فعلا فرض بر این است که طبیعت ؟
یکی از منابع شناخت است . البته اگر شناخت را به معنی اعم بگیریم [ یعنی ] آن
شناختی که به ما قدرت و توانائی عملی می دهد یا شناختی که واقعیت را آنچنان که هست
به ما ارائه می دهد ، دیگر شک و تردیدی در آن نیست . ماتریالیستها - چه ماتریالیستهای
آزاد و چه ماتریالیستهای به اصطلاح وابسته به یک سیاست و غیر آزاد - عجالتا این را
پذیرفته اند .
عقل و دل دو منبع دیگر شناخت
منبع دیگر که محل بحث است و ما هم راجع به آن بحث خواهیم کرد همان نیروی عقل و خرد انسان است . طبیعت به عنوان یک منبع بیرونی برای شناخت مورد قبول است . آیا انسان منبع درونی هم برای شناخت دارد یا نه ؟ که همان مسئله عقل ، فطریات عقلی و مستقلات عقلیه است . مکتبهایی می گویند [ یک چنین منبع درونی ] داریم و مکتبهایی آن را نفی می کنند . بعضی از مکتبها به عقل مستقل از حس قائلند و بعضی مکتبهای دیگر به عقل مستقل از حس قائل نیستند که این در بحثهای آینده ما آشکار می شود . منبع سوم همان بود که در قبلا به عنوان قلب و دل ذکر کردیم . نباید تعبیر ابزار می کردیم ، باید تعبیر منبع می کردیم . مسلما هیچ مکتب مادی این منبع را قبول ندارد و به رسمیت نمی شناسد ، زیرا اگر ما دل را منبع بدانیم - در حالی که انسان در ابتدا که متولد می شود هیچ چیز نمی داند و در دل او چیزی وجود ندارد - و قبول کنیم که به دل پاره ای الهامات می شود ( که وحی درجه کامل آن است ) این مساوی با قبول کردن جهانی ماوراء جهان ماده و طبیعت است ، چون طبیعت آن نوع الهامات را نمی تواند به انسان بکند . سنخ الهام ، سنخ ماورائی است . آنگاه باید بحث ابزار شناخت را به این شکل طرح کنیم : یکی از ابزار حواس است ، ولی حواس ، ابزاری برای منبع طبیعت است . با این ابزار است که انسان شناخت را از طبیعت می گیرد .
ابزار دوم شناخت ، استدلال منطقی ، استدلال عقلی - آنچه که منطق آن را قیاس یا برهان می نامد - می باشد که یک نوع عمل است که ذهن انسان آن را انجام می دهد . ابزار دوم زمانی معتبر است که ما عقل را به عنوان یک منبع بشناسیم . کسانی که منبع را منحصر به طبیعت می دانند و ابزار را منحصر به حواس ، منبع عقل را انکار می کنند و قهرا ارزش ابزار قیاس و برهان را نیز انکار می کنند . تا به منبع عقل اعتراف نداشته باشیم نمی توانیم به ابزار قیاس و برهان اتکا کنیم ، یعنی آن را به عنوان یک ابزار شناخت بشناسیم .
منبع سوم ، قلب یا دل است که عرض کردیم ابزار آن را باید عمل تزکیه نفس بدانیم . اگر بخواهیم با تعبیر فنی درست تعبیر کنیم ( تعبیر فعلی از تعبیر گذشته بهتر و مطابقتر است ) قلب و دل انسان منبعی است که با ابزاری به نام تزکیه نفس می توان از آن استفاده کرد . ما عجالتا نمی خواهیم از نظر علمی و از نظر فلسفی وارد این بحث شویم که آیا دل برای انسان یک منبع شناخت هست یا نیست ، و آیا تزکیه نفس برای انسان یک ابزار شناخت هست یا نیست و آیا از نظر علم امروز مسلم است که [ دل ، منبع شناخت و تزکیه نفس ، ابزار آن است ؟ ] چنانکه گفتیم ، در میان علمای امروز علمائی که مادی فکر می کنند این منبع و این ابزار را قبول ندارند و علمائی که الهی فکر می کنند به این منبع و این ابزار فوق العاده ایمان دارند . مثلا همان برگسون که نام بردیم از این قبیل است ، ویلیام جیمس [17]فیلسوف معروف آمریکائی وعده بسیار زیاد دیگر به این منبع و به این ابزار اعتقاد و ایمان دارند .
نظر قرآن در مورد منبع دل
عمده مسئله این است که من می خواهم نظریه قرآن را در این مورد روشن کنم . بعضی از دوستان سؤالاتی مطرح کردند که احساس کردم تردید دارند که اصلا آیا قرآن این منبع و ابزار را به رسمیت می شناسند ، یا اساسا قرآن فقط و فقط اقبال به طبیعت کرده است و اینها یک افکاری بوده است که قبل از قرآن در میان مردم رایج بوده و اهمیت قرآن به این است که افکار و اندیشه های بشر را از توجه به این به اصطلاح " درون گرائی ها " و به یک اصطلاح بسیار غلط " ذهنیت گرائی ها " منصرف کرده و او را عینیت گرا و طبیعت گرا کرده است . دیگر کم کم حتی ابائی هم نیست که اسمش را مثلا اوهام ، ذهنیت ، خرافات ، نامعقول و امثال اینها بگذارند . نه ، اینطور نیست . قرآن نه در یک یا دو آیه و نه در ده آیه ، بلکه در دهها آیه خودش بشر را متوجه مطالعه عالم می کند ، متوجه مطالعه تاریخ و نظامات اجتماعی می کند ، متوجه مطالعه نفس و درون خودش به عنوان یک شی ء از اشیاء طبیعت می کند ، و در این بحثی نیست ، ولی این به معنای روی گرداندن از هر چه معنویت و هر چه درونی و باطنی است نیست . قرآن به ظاهر توجه کرده است بدون آنکه از باطن اعراض کرده باشد . این حرف که توجه قرآن فقط به ظاهر و محسوس و طبیعت است بسیار غلط است اگر ما آن را به صورت اعراض قرآن از ماوراء الطبیعه و باطن و غیب و معنویت تلقی کنیم . قبلا فقط به یک آیه از آیات قرآن در این موضوع تمسک کردم و آن آیه : « و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا »بود . بعضی از دوستان پرسیدند که چرا ما جهاد در این آیه را به معنای مجاهده درونی بگیریم ؟ عرض کردم اصلا در قرآن مجاهده درونی از مجاهده بیرونی حساب جدائی ندارد ، نه اینکه یک سری کارها کارهای بیرونی باشد و یک سری کارها کارهای درونی ، این به دنیای بیرون تعلق داشته باشد و آن به دنیای درون ، و به این ترتیب انسان باید یا برون گرا باشد یا درون گرا ! اساسا ارزش قرآن به این است که این دو را از یکدیگر جدا نمی کند . یک آیه برایتان می خوانم ، به نکته اش توجه بفرمائید : « و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله [18] هر کس از خانه خودش بیرون بیاید در حالی که به سوی خدا و رسولش هجرت کرده است و در خلال هجرتش ، مرگ ، او را فرا رسد ، اجر او با خداست ، یعنی چنین مهاجری مجاهد است و خدای متعال ضامن اوست . این آیه کدام هجرت را می گوید ؟
تعبیر قرآن عجیب است ! مبدأ را وقتی نگاه می کنیم می بینیم خانه فرد است که یک مبدأ مادی است : " « و من یخرج من بیته »" اگر ما یک مسافرت داشته باشیم که مبدأش مادی است ، منتهایش هم باید مادی باشد . این معنا ندارد که مثلا کسی بگوید من از مشهد حرکت کردم ، بعد به منزل مراقبه رسیدم ، باید بگوید مثلا به نیشابور رسیدم . سفر معنوی مبدأش معنوی است ، منتهایش هم معنوی ، و سفر مادی مبدأش مادی است ، منتهایش هم مادی . ولی تعبیر اعجازآمیز قرآن این است که می گوید " هر کس از خانه اش به سوی خدا حرکت کند " ( مبدأش مادی است ) ، منتهایش معنوی . می خواهد بگوید چنین کسی هجرتش در آن واحد دو هجرت است ، هم مادی است و هم معنوی . قرآن یکی رار به تنهایی نگفته است . قرآن هجرتی را که مادی محض باشد طرد می کند . مثلا ابوذر از قبیله غفار از مکه حرکت کرده و منتهایش مدینه است ، ولی در همان حال که خانه مادی را رها کرده ، نفسانیات و خود خواهیها و پستیها را دور می ریزد ، بت پر ستیها را با انواعش دور می ریزد ، در حالی که دارد قدم به قدم به مدینه نزدیک می شود ، قدم به قدم به سوی خدا بالا می رود ، اگر از این خانه چهار فرسخ حرکت کرده ، معادل و یا بیشتر از آن به طرف خدا بالا رفته است . یعنی در آن واحد دو هجرت را با هم انجام داده است . ببینیم پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله ) در همین حال چه تعبیری می کند . پیغمبر اکرم راجع به کسانی که از مکه به مدینه هجرت کردند ( خواست حساب افراد را تصفیه کند و تکلیف را روشن نماید ) فرمود : کسانی که هجرت کرده اند هجرتشان دو گونه است : یکی به سوی خدا و رسول هجرت کرده است ، یعنی از نظر معنوی هدفش خدا و رسول خدا است : « من کان هجرته الی الله و رسوله فهجرته الی الله و رسوله » و هر کس که به این قصد و به این سو ( از نظر معنوی ) از شهر خودش خارج شده ، به همان سو هم منتهی می شود . « و من کان هجرته الی مال یصیبه ام امرأه یصیبها فهجرته الی ما هاجر الیه » [19] ما آن آدمی که به طمع حرکت کرده ، و فکر کرده که یک جمعیت تازه ای به وجود آمده است و این جمعیت آینده خوبی خواهد داشت ، فردا صاحب مال و ثروت خواهند شد و به این وسیله به زنهای زیبا می توان رسید - با مهاجرین آمده اما معنویتش این است - از ما نیست . این از خانه اش به سوی ثروت حرکت کرده است ، به همان سو هم خواهد رفت و غیر از این چیزی نیست ، پس اینطور نیست که بگوییم آیا قرآن عرفان را قبول دارد یا نه ؟ آیا احساس عرفان را قبول دارد یا قبول ندارد ، و وقتی از قرآن بپرسیم عرفان یعنی چه ، بگوید عرفان یعنی اینکه انسان از جامعه اش کنار بکشد ، برود در دامنه کوه ، چله بنشیند و به کار مردم کاری نداشته باشد . قرآن این را نمی گوید . آن چیزی که قرآن آن را عرفان می نامد همان چیزی است که علی ( ع ) داشت .
نمونه یکی بودن مجاهده درونی و بیرونی
کفار قریش شهر مدینه را محاصره کرده اند . مسلمانان در بدترین شرایط نظامی قرار
گرفته اند و در قسمت شمال مدینه - که کوه نیست - به شکل یک نیم دایره خندق کنده
اند . دشمن آن طرف خندق و مسلمانان این طرف خندق هستند . ده هزار نفر سرباز مسلح
آمده اند و مدینه را در محاصره گرفته اند . یک سوار یل و فوق العاده ، باریکه ای
را پیدا می کند و به اسب خودش نهیب می زند و از این طرف خندق به آن طرف می آید و
جلوی مسلمانان شروع به " هل من مبارز " گفتن می کند . کسی جوابش را نمی
دهد . می گوید : ولقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز احدی از جا بلند نمی شود
جز یک جوان 25 ساله . می گوید : یا رسول الله ! من می خواهم با او مبارزه کنم . می
فرماید : نه ، تو بنشین ( برای اینکه دیگران وضعشان خوب روشن شود ) . دفعه دوم باز
غیر از علی کسی بلند نمی شود . دفعه سوم پیامبر به علی اجازه می دهد . ( چقدر از
نظر اجتماعی و از نظر نظامی
اهمیت دارد ) . می رود و دشمن را به خاک می اندازد . چقدر برای علی افتخار است !
حالا ما خیال می کنیم که علی به افتخاراتش فکر می کند . یک حادثه پیش می آید که می
بینیم علی ( علیه السلام ) در همان حال در حال سیر و سلوک الی الله است ، همه را
فراموش کرده و متوجه خداست ، مراقب است که یک ذره غیر خدا در قلبش راه پیدا نکند ،
یعنی در حال سلوک عرفانی است . این است عرفان اسلام . سر دشمن را می خواهد برای
خدا ببرد . او به صورت علی ( علیه السلام ) تف می کند . چون بشر است اندکی احساس ناراحتی
می کند . زود از جایش بلند می شود ، چند قدم راه می رود و بعد می آید . دشمن می
گوید چرا اینطور کردی ؟ اگر می خواستی مرا بکشی چرا همان اول نکشتی ؟ می فرماید :
تو به صورت من تف کردی و من ناراحت شدم ، ترسیدم خللی در نیت من رسوخ پیدا کند و
در جهاد عرفانی من کوچکترین خدشه و خللی وارد شود . پس اینها دو عالم جدا از
یکدیگر نیستند که ما یا این طرف را بچسبیم یا آن طرف را ، یک روز به این طرف
بچسبیم و طرف دیگر را کنار بزنیم و روز دیگر عکسش را انجام دهیم و مدام بگوییم این
حرفها دروغ است ، اینها ذهنیت گرائی است ، اینها درون گرائی است ، اسلام عینیت
گراست ، اسلام طبیعت گر است ، پیامبر آمده که بشر را از درون گرائی متوجه برون
گرایی کند !
نه ، اینطور نیست ، درون گرایی و برون گرایی اسلام دوش به دوش یکدیگر و جدائی ناپذیرند . آن درون گرایی که متوجه برون نباشد از نظر اسلام درون گرایی نیست ، عرفان نیست ، معنویت نیست ، هجرت به سوی خدا نیست . همچنین اسلام آن فعالیت عملی بیرونی را که متوجه درون نباشد - [ و شخص بگوید ] اینها را دیگر رها کن ، اینها ذهنیت است ، مسائل مهمی نیست ، باید به عینیت بچسبیم - نه جهاد می داند ، نه عمل صالح و نه مهاجرت ، و هیچکدام از این اسمها را روی یک فعالیت عملی نمی گذارد اگر از معنویت تهی باشد .
قرآن و جدا نبودن درون گرایی و برون گرایی
اسلام صریح می گوید : « ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا »[20]
تقوا داشته باشید ، می بینید مایه تمیز در دل شما پیدا می شود ، پاک باشید ،
خودتان را منزه نگه دارید ، خدای متعال به دل شما نور می پاشد ، مایه تمیز دادن حق
از باطل به شما می دهد . در آیه دیگر می فرماید : « و الذین اهتدوا زادهم هدی » [21]کسانی
که مهتدی هستند خدا بر هدایتشان می افزاید . تو یک قدم به سوی خدا بردار خدا یک
قدم بزرگتر به سوی تو برمی دارد : " « زادهم هدی »" . ببینید قرآن راجع
به اصحاب کهف [22] چطور
حرف می زند و چگونه معنویت و به اصطلاح مادیت ، یا برون و درون را یکی قرار می دهد
: « نحن نقص علیک نبأهم بالحق انهم فتیه امنوا بربهم و زدناهم هدی و ربطنا علی
قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا »[23].
ای پیامبر ما برای تو داستان اینها را که حقیقت است - افسانه نیست - بیان می کنیم
: اینها جوانمردانی بودند که به پروردگار خود ایمان آوردند و تسلیم پروردگارشان
شدند ، ما هم بر هدایت معنوی آنها افزودیم ، آنها یک قدم به سوی ما برداشتند و ما
دو قدم به سوی آنها برداشتیم : یکی اینکه به آنها روشنی بخشیدیم و دیگر آنکه به
آنان قوت قلب عطا کردیم ( که قرآن در بعضی موارد از آن تعبیر به " انزال
سکینه " می کند : « فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها » [24]
و در جای دیگر می فرماید : « ثم انزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین » [25]که
راجع به همه مؤمنین بیان می کند ) اینها در یک نظام شرک آمیز و شرک آلود قرار گرفته
بودند و بر علیه این نظام قیام و طغیان کردند ، ما هم به حکم ایمان و عقیده ای که
داشتند بر بصیرت و قوت قلب و شجاعتشان و بر حماسه و سطوت روحی آنها افزودیم ، چرا
؟ پاداش کارهایشان بود که به آنها دادیم ، در همین دنیا پاداش دادیم . « و قالوا
ربنا رب السموات و الارض »پروردگار ما ، آن پروردگاری که باید در مقابلش تسلیم
شویم ، آن نیرویی که فقط باید در برابر او خاضع شویم جز پروردگار آسمانها و زمین
نیست ، و جز او به پروردگاری ایمان و اذعان نداریم . اگر غیر از خدای عالم معبود
دیگری برای خود اتخاذ کنیم خیلی اشتباه کرده ایم و به راه غلط رفته ایم . این ،
توأم بودن این دو با یکدیگر است .
بشر غالبا در حالت افراط یا تفریط است و در نقطه وسط کمتر می ایستد . قرنها غرق در موجهای درون گرایی بودیم و اعراض از بیرون گرایی می کردیم ، و من حس می کنم که باز کم کم متوجه بیرون گرایی می شویم و در حال اعراض از درون هستیم ، آن هم به عنوان اینکه در اسلام چنین مسائلی مطرح نیست .
این ها نمونه هایی از ورود و خروج استاد به تناسب محل در مباحث مختلف بود .
منابع
1- مساله شناخت شهید مطهری
3- http://shahid-motahri.blogfa.com/
4- http://www.nasimemotahar.com
[1] بقره 31
[2] کسی که خود را بشناسد خدا را شناخته است .
[3] در جلسه بعد ، استاد شهید می فرمایند تعبیر بهتر این است که دل منبعی برای شناخت است و تزکیه نفس ابزار این منبع ، چنانکه طبیعت منبعی برای شناخت است و حواس ابزار آن ، و نیز عقل منبعی برای شناخت است و استدلال و برهان ابزار آن
[4] Pascsal
[5] William James
[6] Alexie Carrel
[7] Bergson
[8] عبارتی است که در تعریف فلسفه گفته اند و معنای آن چنین است : فلسفه عبارت است از اینکه انسان عالمی عقلی که نموداری از عالم عینی و خارجی است گردد
[9] یعنی فلسفه عبارت است از علم به حقایق اشیاء آنطور که هستند
[10] سوره یونس ، آیه . 101
[11] سوره آل عمران ، آیه 190 و . 191
[12] سوره نحل آیه . 78
[13] سوره عنکبوت ، آیه . 69
[14] سوره شمس ، آیات 1 تا . 10
[15] فجور یعنی انفجار ، تقوی یعنی پاکی قرآن گناه را نوعی انفجار می بیند لذا فجور می گوید . تعبیر کردن به فجور در مورد گناه خیلی معنی خاص دارد . تعبیراتی که قرآن راجع به ثواب و گناه دارد خیلی مهم است ، گاهی گناه را " فجور " می نامد ، گاهی " اثم " می نامد و گاهی " وزر " ( بار سنگین ) . به قدری نکات لطیف و دقیق روانشناسی [ در این تعبیرات ] هست که اصلا سابقه ندارد .
[16] راسل با اینکه یک فیلسوف ماتریالیست است و با اینکه متاسفانه یک خصلت روحی دارد که شان یک فیلسوف دانشمند نیست ، یعنی وقار یک دانشمند و فیلسوف در او نیست ( در نوشته هایش با هر کس که طرف می شود حرفهایش را با طنز و مسخرگی و دلقک بازی بیان می کند ) ولی شک نداریم که مرد دانشمند و ریاضیدانی است ، مردی است که در منطق جدید و منطق ریاضی شأن فوق العاده ای دارد ، یکی از فیلسوفان بزرگ دنیاست ولی چون یک فیلسوف ماتریالیستی که وابسته به یک حزب یا سیاست باشد نیست که افکارش جنبه دیکته شدن داشته باشد و مجبور باشد مطابق مصالح حزبی و سیاسی و مصالح آن کشوری که وابسته به آن است به صورت قالبی ، دستوری و تلقینی حرف بزند ، تا حد زیادی مرد آزاد فکری است و گاهی نظریاتی بر خلاف فلسفه خودش می گوید .
[17] . William James در کتاب " دین و روان " که کتاب خوبی است [ در این باره سخن گفته است ]
[18] سوره نسا ، آیه . 100 آیه در مورد مهاجرینی است که از مکه به عزم رفتن به مدینه بیرون آمده بودند .
[19] وسائل الشیعه ، کتاب جهاد .
[20] سوره انفال ، آیه . 29
[21] سوره محمد ، آیه . 17 .
[22] قرآن
از اصحاب کهف به جوانمردان تعبیر می کند : انهم فتیه » . از امام سؤال می کنند که
چرا قرآن اینها را جوان نامیده ، مگر اینها جوان بوده اند ؟ فرمود : نه ، اتفاقا
جوان هم نبودند پیرمرد بودند ، ولی جوانمرد بودند .
[23] 1 سوره کهف ، آیات 13 و . 14
[24] سوره توبه ، آیه . 40
[25] سوره توبه ، آیه . 26
- ۹۴/۰۳/۲۴