یادداشت ها

پیوندها

۲ مطلب با موضوع «نقد و بررسی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

http://www.rajanews.com/detail.asp?id=218538

  • مجید ریاضیات
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم


در این تحقیق بنا بر این است که تقاریر مختلف سروش از اصل تلائم با ذکر آدرس نقل شده و سپس اثبات شود که استفاده از تقاریر مختلف و تفنن در واژه باعث تغییر مدعا می شود.

منبع :کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت چاپ اول 1370 موسسه فرهنگی صراط

نقل ها

ادعای وی در مقدمه این کتاب[1] اینچنین است:

-        فرق افکندن میان دین و معرفت دینی .

-        معرفت دینی امری بشری است .

-        متحول دیدن فهم ما از دین به تبع تحول دیگر معرفت بشری .

-        معرفت دینی رنگ فرهنگ ها را می گیرد نه خود دین.

-        دین ثابت و لی معرفت ما از دین تغییر می کند .

وی منظور خود از معرفت چه دینی چه غیر دینی را رشته ای از علوم می داند نه تک تک گزاره ها .و می گوید منظور ما از علم در  اینجا شاخه و دسته ای از معلومات است .[2]

وی منظور از معرفت دینی را اینگونه بیان می کند مجموعه ای از گزاره ها که از راه خاصی و به مدد ابزار خاصی با نظر کرد ن بر متون دینی و احوال و رفتار پیشوایان دینی حاصل آمده اند [3] وی در ادامه می گویند مراد ما از معرفت دینی فهم دینی متدینان از دین و نقش یعنی فهم متحقق خارجی آنها از دین است .لذا می گوید معرفت هویت جمعی دارد نه فردی .[4]

-        فهم ما دائما در حال تکامل است .تحول فهم امری بدیهی است .

وی می گوید ارتباط معارف ،ارتباط تولیدی قیاسی نیست.بلکه فراتر از آن منظور است که محدود به توالد و تولید نمی شود.[5]

اما تقاریر از اصل تلائم

تقریر اول :

وی در صفحه 79 کتاب خلاصه مدعیات خود را اینگونه بیان می کنند :

1.       هیچ فهمی از دین وجود ندارد که به معرفتها و فهم های بیرونی دینی متکی نباشد .

2.       اگر فهم های بیرونی تحول یابند فهم دینی هم متحول می شود واگر ثبات داشته باشد فهم دینی هم ثابت خواهد ماند

3.       فهم های بیرونی تحول می یاند.

ایشان مدعی اند همه اینها به نحو موجبه کلیه است .

در آخر ص 82 میگوید :

میتوان چنین گفت که تمام معارف دینی به معرفت های بیرونی مستند است و هیچ فهم دینی وجود ندارد که از فهم غیر دینی در سطوح مختلف مستقیم و غیر مستقیم کمک نگیرد و ثبات و تحول فهم دینی به ثبات و تحول فهمهای بیرونی مستند است .

در ص 84 چند واژه جدید "دانسته"، "معلومات" ،"معنا "و"مفاد" را در مدعاهای خود اضافه می کند و می گوید:

دانسته های بعدی با دانسته های پیشین دو کار می کند اول طرد و حذف معارضها و دوم ترکیب با دانسته های دوست .یعنی رشد معرفت آدمی به بزرگتر شدن مستمر یک مولکول شیمیایی می ماند که دائما با حذف عنصری پیشین عواملی تازه را با خود می آمیزد و در خود جای می دهد و هویت تازه ای می یابد .....لذا هیچ معلوم تازه ای ، معلومات پیشین را به حال خود وا نمی گذارد بلکه معنا و مفاد آن را عوض می کند.

در صفحه 85 کلمه "باور" را هم به صحبت های خود می افزاید و در قالب مثال می گوید:

اگر کسی باور کند که صفحه کاغذی که اکنون در روبروی اوست سپید نیست و سیاه است ...این باور مدلولات و لوازم معرفت شناسی و جهان شناسی بسیار دارد.و اگر به واقع این باور را جدی و قابل اعتنا بداند باید در تمام نظام معرفت بشری از دیدگاه تازه ای بنگرد.

در ص 87می گوید فهمی که از این دو (مثلا دو نظریه متفاوت ) نصیب آدمی می شود میتواند متحول و متعارض باشد.

در ص 92 می گوید:همه سخن در این است که آدمی وقتی به مطالعه طبیعت یا فهم شریعت روی می کند همه ی سرمایه های علمی و اندوخته های ادراکی خود را در میان می آورد .و با تمام شخصیت خویش به فهم و نقد و تحلیل دست می برد هر چیزی را با عقل خود موافق نیابد طرد می کند ....

تحول معرفت بشری و لذا تحول فهم دینی محصول توطئه ناکسان و وسوسه ابلیس نیست .

مجددا در صفحه 104  واژه "دانسته" و "یقین"را به مدعای خود افزوده و می گوید:

اول :جان کلام این است که در آمدن دانسته های نوین دانسته های پیشین ما را به حال خود وا نمی گذارند و اگر آن ها را برنیندازد در معنا و مفهوم آنها تصرف می کند و منظر تازه ای به ما و منظره نوینی به آنها می بخشد .پاره های مختلف معرفت اعم از علوم انسانی و طبیعی و فلسفی و دینی و عرفانی همه با هم در ترابط و تفاهم اند و دائما رو به هم سطحی می روند و هر جا فزونی بر بقیه سرریز می کند .....

دوم:میان معرفت دینی و معرفت های علمی و فلسفی و عرفانی دیالوگی مستمر برقرار است و همه در هم می تابند و یکدیگر را معنا و جلا می دهند .همواره یقین نخستین که در دل می نشیند پرتو شک یا یقین را بر دیگر معارف می افکند لذا معارف بشری هم در پرتو معارف دینی و یقین بدانها می توانند مضمون و معنای تازه ای بیابند ...

سوم:آدمی با داشتن تصویری خاص از عالم و آدم جا را بر دین می گشاید که خود تصویری خاص از عالم و آدم دارد ....

چهارم :نه مراد ما دوره ای کردن حقیقت است و نه منظورمان از ترابط افهام و تفاهم معارف ،برگرفتن خام اندیشانه و مقلدانه رایی از سرزمینی است و تعمیم دادن صوری و شکلی آن به سرزمین های دیگر .سخن ما درباره تکامل فهم ما از حقیقت است.

در صفحه 117 به طور خلاصه مدعای خود را با لفظ جدید"اندیشه" بیان می کنند که :...(مکتوب ما )خبر از تحول و تکامل اندیشه دینی میدهد.

وی در صفحه 278 قلب مدعای قبض و بسط را اینگونه بیان می کند :

1-    فهم صحیح یا سقیم شریعت سراپا مستفد و مستمد از معارف بشری و متلائم با آن است و میان معرفت دینی و معارف غیر دینی داد و ستد و دیالوگ مستمر برقرار است (اصل تغذیه و تلائم)

2-    اگر معارف بشری دچار قبض و بسط شوند فهم ما هم از شریعت دچار قبض و بسط می شود.

3-    معارف بشری (فهم بشر از طبیعت و هستی :علم و فلسفه) دچار تحول و قبض و بسط می شوند (اصل تحول)....اگر فهم دینی متاثر از فهم غیر دینی باشد لاجرم هر تحولی در معارف غیر دینی رخ دهد معرفت دینی را هم متحول خواهد کرد .

در ص 297 مجددا واژه "اندیشه" را اضافه کرده می گوید:

آوردیم که اندیشه دینی محاط و مسقف به اندیشه های غیر دینی است و فهم آدمیان از شریعت متناسب با فهمشان از مقولات و حقایق دیگر است و تکامل حادث در معرفت های بشری در معرفت دینی منعکس می گردد .

در ص 313 می گوید معرفت دینی که محصول فهم شریعت و متضمن معارف مستکشف از کتاب و سنت است بی هیچ گفت و گو سراپا مرتبط با معارف بشری است.

لذا در یک جمع بندی می توان گفت وی این واژه ها را در مدعای خود به کار می برد:

معرفت ،فهم ،دانسته ،معلومات ،معنا ، مفاد،باور،یقین ،اندیشه،نقد ، تحلیل .

از بین اینها دو واژه معرفت و فهم را به کرّات به جای هم به کار می برد.

نقد

به نظر می آید شخصیت ایشان با توجه به کاربردن واژه های مختلف برای نظر خود به شخصیت یک معلم ادبیات یا ادیب نزدیکتر باشد تا یک نظریه پرداز.

 یکی از اشتباهات در کتب علمی و دقیق ،تفنن در عبارات است که این امری ناپسند در امور عقلی است برعکس داستان نویسی و هنر و اینگونه مسائل که تفنن باعث جذابیت کلام می شود که در صحبت های ایشان به کرات موجود است.

فهم و معرفت

 نمونه آن، که مهمترین خلط ایشان است و بیشترین نمود را در این کتاب دارد خلط دو مفهوم معرفت و فهم و به کار بردن این دو واژه به جای هم به کرات میباشد .

در مورد این خلط باید گفت :فهم کوچکتر از معرفت و قائم به فرد است .خود ایشان در جایی می گوید که معرفت دینی یعنی فهم جمعی ما از متون دینی؛ حال چگونه فهم که قائم به فرد است و اصلا هویت جمعی ندارد را به جای معرفت میتوان به کار می برند؟!

 در جای دیگر ادعا می کنند پس از فهم ،معرفت به وجود می آید اگر اینگونه باشد پس دیگر معرفت هم فردی می شود که این تناقض است با ادعایتان(عبارت فهم جمعی خود یک پارادوکس است ) ، یا باید روش تبدیل فهم های فردی به معرفت های جمعی را توضیح دهند تا مورد ارزیابی قرار گیرد.

به هرحال اگر فهم های دینی ما متلائم  از فهم های غیر دینی باشد بحث شخصی شده و مدعای ایشان که قبض و بسط تئوریک است به یک حالت شخصی و روانی بیشتر نزدیک می شود یا اصل کلی برای همه شرایط.

اما اگر مدعای ایشان معرفت باشد چون معرفت همیشه صادق است و معرفت نادرست نداریم، مدعا این طور می شود که گزاره های دینی که همیشه صادق اند یعنی معرفت های دینیِ صادق  متلائم از معرفتهای غیر دینیِ صادق اند؛  که به وضوح با مدعای قبلی که فهم به جای معرفت به کار رفته بود فرق دارد چون معرفت خبر از واقع می دهد و همیشه صادق است .به نظر می آید مدعای ایشان همین معرفت است اگر چه در جاهایی معرفت های دینی را قابل تحول می داند؛ اما به کاربردن واژه های نزدیک به هم مدعا را مبهم می کند .

بحث صدق در فهم مطرح نیست برعکس معرفت.لذا اگر مدعا معرفت باشد یعنی گزاره های صادق دینی متلائم با گزاره های صادق غیر دینی می شود. اما فهم ممکن است صادق باشد یا نباشد که چنانچه واضح است این باعث تغییر اساسی در مدعا می شود.

فهم از بحث های هرمنوتیکی است که متاخر است اما معرفت  طبق تعریف مشهور باور صادق موجه و معادل knowledge یا دانش میباشد.که تفاوت واضحی با علم دارد .معرفت گویی علم پس از علم است ومعرفت جزیی است حال به هر وسیله مانند حس ،کشف ،شهود و...

دانسته

حال اگر دانسته که به معنی همان معلومات است ،مدعای ایشان باشد:

 معلوم یعنی چیزی که علم شخص به آن قرار گرفته است  یعنی دانسته های دینی متلائم از دانسته های غیر دینی اند ،یا معلومات دینی هر شخص با معلومات غیر دینی وی تلائم دارد .

باز هم در اینجا بحث شخصی و نسبی می شود و مدعای وی با معرفت که مدعی است هویت جمعی دارد در تنافی خواهد بود .هر شخص بالوضوح می یابد که معلومات وی چه حصولی چه حضوری ،پیش خود وی است و تحت تاثیر معلومات غیر دینی خود یا دیگری نیست .

علم و اطلاع

علم از اطلاع و دیتا بالاتر است .علم تصدیقی است که از یک واقعیت خبر می دهد و قابل توجیه است .اما اطلاع یک دیتای خام می باشد که باید مورد ارزیابی قرار گیرد.این تفاوت در فرهنگ فلسفی دینی است اما در غرب علم یا science به معنی علم تجربی می باشد و چون فضای ایشان در مباحث فلسفه غرب است  ، اگر مراد این باشد که علوم دینی از علوم غیر دینی متلائم اند  اساسا مدعا تغییر یافته و این می شود که علوم دینی که از تجربه بدست می آیند متلائم با علوم غیر دینی اند که از تجربه بدست می آیند .حال علم دینی تجربه ای چیست ؟ مگر علم دینی تجربه ای است ؟مدعای سروش فهم متدینان از شریعت است یعنی منابع نقلی است که ظاهرا تجربی هم نیست !آیا همان تجربه دینی است ؟

حال اگر اطلاع منظور باشد ،یعنی دیتاهای خام دینی متلائم از دیتاهای خام غیر دینی است که این صحبت غیر معقول به نظر می آید .اطلاعات خام که هنوز مورد تصدیق، تایید، رد ،تحلیل قرار نگرفته چگونه می تواند تحت تاثیر اطلاعات غیر دینی باشد .باید ظرفی باشد، ذهنی باشد تا اینها را مورد تحلیل قرار دهد .

درک

درک به معنی دریافتن یا فهم می باشد.لذا  ادعا این می شود که درک ما از شریعت یعنی دریافت و فهم ما از شریعت متلائم از دریافت و فهم از علوم غیر دینی است . این مطلب همان طورکه در مورد فهم  گذشت،  باز هم امری فردی است نه جمعی در حالی که ادعای سروش جمعی است به علاوه اینکه به وجدان این مطلب رد می شود.

اندیشه

کلمه ای فارسی است هم به معنی  فکر وتامل و عمل آگاهانه ذهن می باشد که قائم به فرد است و مدعای سروش که حالت جمعی را دارد نمی رساند.

آگاهی

کلمه ای فارسی که معادل اطلاع یا دانش یا معرفت یا علم می باشد ؛ که در بحث های گذشته مدعا بر طبق هرواژه معلوم شد.

 باور

 غیر از معرفت است . تحول در باور راه دارد و در حالات روانی ما اثر دارد نه اینکه خبر از واقع بدهد در حالی که مدعی خبر از واقع می دهند و گویا در حقیقت اینگونه است که معارف دینی متلائم با معارف غیر دینی است نه اینکه یک حالت روانی باشد و ما و دانسته های ما تحول یابد.

معنا و مفهوم

اگر منظور وی این باشد که معنا و مفهوم معارف دینی یا معنای شریعت، متلائم است با معنا و مفهوم علوم غیر دینی ؛باز هم مدعا تغییر یافته و از حالت جمعی و واقع خارج می شود و جنبه فردی و روانی و ذهنی می یابد.

ضمن اینکه مبانی مختلف رابطه لفظ و معنا هم اینجا مطرح می شود و بحث پیچیده تر می شود ،طبق مدعای ایشان که الفاظ آبستن معانی نیستند به گونه ای نسبیت در برداشت از متون پیش می آید و هر کس از منظر خود برداشتی از این الفاظ می کند و لذا اساسا باب تفاهم و گفتگو بسته می شود.

مفاد

این کلمه  به معنی مفهوم و مضمون و مدلول و محتوا می باشد یعنی مفاد شریعت متلائم از مفاد علوم بشری است . آیا اینچنین است ؟! در حالی که مفاد و مضمون شریعت که در قرآن و روایات می باشد ثابت و باقی است .اگر ایشان برداشت یا تفسیر ها را متلائم می دانست باز جای گفتگو بود اما متلائم دانستن مفاد ،باز باب گفتگو را می بندد چون الفاظ و معانی  ثابت اند، آنچه تغییر می یابد تفسیر از متن است که در صورتی که روشمند باشد امری پسندیده است .

تحلیل

در این صورت مدعا این می شود که تحلیل های دینی ما متلائم از تحلیل های علوم غیر دینی اند .

تحلیل مرحله ای پس از درک و معنا می باشد در تحلیل و بررسی یک گزاره متلائم بودن آن از غیر خود امری وجیه و جایز است .به هر حال اگر مدعا این باشد ایشان پذیرفته اند که معنا و مفهوم از متون دینی برای همه یکسان بدست می آید و بعد در مرحله بعد در تحلیل این معانی و مفاهیم، شخص از علوم دیگر تاثیر می پذیرند و بادیگر علوم تطبیق می کند که این امری پسندیده در تحلیل موضوعات است اما گویا ادعای ایشان اینگونه نیست لذا به کار بردن این واژه صحیح نمی باشد.

تحلیل های مختلف از یک متن به هیچ وجه مدعای سروش را اثبات نمی کند چون این تحلیل ها در مرحله پس از درک متن است در حالی که وی تلاش دارد این درک اولیه و برداشت اولیه از ظاهر الفاظ را هم تحت تاثیر دوسویه علوم دیگر بداند لذا ادعای ایشان به طور کلی عوض می شود و مقصودشان برآورده نمی شود.



[1] صفحه 7

[2] ص 23و24

[3] ص25

[4] ص32 با تلخیص

[5] ص 73

  • مجید ریاضیات